يعنى (آيا به گروهى همكيش اعتماد مىكند در حالى كه با اجبار بآنها
گردن نهاده است) و آيه (وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ- 45/ يوسف) أمّة- در اين آيه، زمان و مدّت است، و نيز- بَعْدَ
أَمَهٍ- يعنى بعد از فراموشى هم خوانده شده است، و حقيقت معنى اين آيه، بعد از
انقضاء مردم يك عصر يا اهل يك دين منظور است.
و آيه (إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً
قانِتاً لِلَّهِ- 120/ نحل) يعنى بجاى امّتى و جماعتى در پرستش خداوند زيرا او به
تنهائى در آن عصر قيام كننده در عبادت خدا بود، چنانكه مىگويند: فلان فى نفسه
قبيلة- او در واقع خودش برابر ملّتى و قبيلهاى است.
روايت شده است كه زيد بن عمرو بن نفيل[1]
در قيامت خودش تنهايى در حكم
[1] زيد بن عمرو بن نفيل، يكى از كسانى است كه مانند سلمان فارسى
و ابو ذر غفّارى در جستجو و دستيابى به نجات دهنده بشريّت از كفر و شرك و ستم، به
شهرها مسافرت مىكرده، كاتب واقدى يعنى محمّد بن سعد در كتاب گرانقدر الطّبقات
الكبرى در ذيل عنوان( ذكر علامات النّبوة فى رسول اللّه قبل ان يوحى اليه)
مىنويسد« عامر بن ربيعه گفت شنيدم كه زيد بن عمرو بن نفيل مىگفت من منتظر پيامبرى
از فرزندان اسماعيل در فرزندان عبد المطّلب بودم بطورى كه همواره خود را به او
نزديك و مؤمن به او مىديدم گوئى كه تصديق و شهادت به پيامبرى او درك مىكنم اى
عامر اگر مدت زندگى تو طولانى شد و او را ديدى سلام مرا برسان، من صفات او را
برايت مىگويم تا شناسائيش بر تو پوشيده نباشد او مردى متوسّط القامه نه كم موى و
نه پر موى، مهر نبوّت بر كتف اوست و نامش احمد است و اين شهر محلّ تولّد و بعثت
اوست سپس در اثر ناراحتى از قومش به يثرب هجرت مىكند و در آنجا امر نبوتّش آشكار
مىشود، نكند تو باو توجّه نكنى من همه كشورها و شهرها را براى يافتن دين ابراهيم
در نورديدم و از يهوديان، و نصارى و مجوس كه پرستش مىكردم مىگفتند دين ابراهيم
پيشاروى تو است، و گفتند غير از او پيامبرى ديگر نمانده است و همينطور كه من او را
وصف كردم آنها نيز او را توصيف كردند، عامر مىگويد: همينكه مسلمان شدم و پيامبر6 را درك كردم، سلام زيد بن عمرو بن نفيل را باو رساندم پيامبر با درود بر او
فرمود گوئى او را مىبينم كه دامن كشان بسوى بهشت مىرود، و باز عبد الرّحمن بن
زيد مىگويد: زيد بن عمرو بن نفيل گفت: من دين يهود و نصرانيّت را تحقيق كردم و در
صومعهاى در شام با راهبى ملاقات كردم و تنفّر خود را از فساد مردم و قوم خود و
تنفّرم را از بت پرستى و يهوديّت و نصرانيّت اظهار داشتم او گفت: آيا دين ابراهيم
را مىخواهى اى برادر مكّى، دين ابراهيم و دين پدرانت، دين حنيف است نه يهوديّت و
نه نصرانيّت، او يعنى پيامبر خاتم6 بسوى كعبه كه در شهر تو است نماز خواهد
خواند بشهر خود باز گرد كه او در همانجا مبعوث مىشود و او گرامىترين خلق خدا بر
خدا است يكى ديگر از كسانى كه در جستجوى دين حنيف بوده ابو قيس ابن اسلت از اهالى
يثرب است كه. مىگويد به شهرهاى مختلف سفر مىكردم و در جستجوى نجات دهندهاى بودم
تا در شهر مكّه به زيد بن عمرو بن نفيل برخورد كردم داستان رفتن به شام خود را به
او گفتم، و گفتم راهبها بمن گفتند آخرين پيامبر از شهر مكّه است.
او هم گفت: من هم به شام رفتم و دينشان را باطل يافتم و دين
راستين دين ابراهيم است كه بخدا شرك نمىورزد همه چيز را بنام خدا مىخواند.
ابو قيس گفت: فقط من و زيد بن عمرو بر دين ابراهيم بوديم و
ابو قيس اشعارى در مدح پيامبر دارد.( الطّبقات الكبرى ج 1/ 161 و 162 ج 2/ 34).