بديهى است در اين زمان (اواخر قرن دوّم تا اواخر قرن سوّم) غير از
درك و فهم آياتى از قرآن كه در باره عبادات و احكام بود از راه روايات، و احاديث
از طريق صحابه و تابعين بيان مىشد مسائل عقيدتى جديدى پاى به ميدان وسيع انديشه و
تفكّر نهاده بود، اينجا ديگر كسانى مىتوانستند پاسخگوى حقيقى آن جريان فكرى و
اصولى باشند كه:
1- خود از استادى و معلّمى نياموخته باشند و گر نه آن استاد و معلّم
بايستى گشاينده مشكلات فكرى باشد.
2- پاسخ آنها بايستى آنچنان استدلالى و ثابت باشد كه شنونده را بخوبى
قانع كند هر چند كه طرف بحث معاند ولى عالم باشد (مثل گفتگوى ابن ابى العوجاء با
امام صادق و تسليم شدنش در برابر امام).
3- از نظر عمل و سابقه اجتماعى آنچنان فردى شناخته شده و از آلايش به
گناهان پاك و دور باشد كه شائبه هيچگونه خطائى يا هوى، و هوسى در باره او نرود.
4- موضوعى كه از همه مهمتر است اينستكه او بايستى به تمام قرآن و
آيات آن و سنّت پيامبر 6 و مسائل آن احاطه كامل داشته باشد و گر نه پاسخش ناقص و
قابل ترديد خواهد بود.
و ما در قرن دوّم چنين استادانى و پيشوايانى كه واجد تمام شرايطى كه
بتواند سرپرستى دانشگاه فكرى و عقيدتى اسلامى را عهدهدار شوند جز در وجود امامان
(ع) نمىيابيم (به اقرار تمام مورّخين و نويسندگان از دوست و دشمن) و امروز
خوشبختانه گنجينههائى از تفاسيرى كه يك سوّم آيات قرآن و تمام مشكلات تفسيرى و
تأويل را حل نمودهاند در دسترس داريم اينك با طرح چند آيه از يكى از آن منابع،
بزرگى و عظمت كارشان بخوبى روشن مىشود: