و چون يكى از معانى بارح- تشاؤم و بدبينى و فال بد زدن است-
واژههاى- تبريح و
تباريح- از همان معنى مشتّق شده است مىگويند-
بَرَّحَ بي الأمر- كار بر من دشوار شد.
برّح بى فلان- كه در موقع اقامه دعوى بكار مىرود.
ضربه ضربا مُبَرِّحاً:
او را بسختى زد.
جاء فلان بالبَرْح:
به مبارزه آمد.
أَبْرَحْتُ ربّا و أبرحت جارا: بزرگش
داشتم و إكرامش كردم.
بَرْحَى، مرحى- تير نزدن و تير زدن به نشانه است
(برحى در سلامت، مرحى در تشويق) برحين و برحاء- شدائد و سختىها.
برحا- نيز- تب شديد است.
برد
: اصل بَرْد
خلاف حرّ (گرما) است يعنى سرما، گاهى از لفظ سرما معنى ذاتى آن تعبير مىشود و
مىگويند- بَرَدَ كذا- يعنى كاملا سردش شد و برد الماء
كذا- آب اينچنين سرد شد، مانند ستبرد أكبادا و تبكى بواكيا.
(بزودى دلهاشان سرد و ديدگانشان اشك آلوده خواهد شد).
بَرَّدَهُ- هم بهمان معنى است، عبارت-
قد جاء أبرد- صحيح نيست.
بَرَّادَة- چيزى است كه آب را سرد و
خنك مىكند.
عبارت- بَرَدَ
كذا- زمانى بكار مىرود كه ميزان سردى در چيزى ثابت باشد مثل اختصاص دادن حركت
بگرما پس- برد كذا- يعنى سرما در او ثابت شد (نه خنك شد) چنانكه گفته مىشود.
برد عليه دين- قرض و دين بر او ثابت است (شاعر گويد)
اليوم يوم بارد سمومه
(امروز روزى است كه باد گرمش هم سرد و خنك
كننده است).