البَرْدِيّ- گل يخ يا گياهى كه در برف
و سرما مىرويد.
البَرْدَة- تخمه يا (رو دل) كه گويند
سر منشأ بيماريهاست، ناميدن تخمه يا رو دل به- البردة، از اينجهت است كه هضم نشدن
غذا در اثر خامى و سردى طبيعى است كه دستگاه گوارش در آن حالت نمىتواند غذاها را
پخته و آماده هضم كند.
البَرُود- وسيله خنك كننده و خنك شده كه گاهى بر
وزن- فعول- در معنى فاعل است و گاهى در معنى مفعول مانند- ماء برود- يعنى آب سرد.
ثغر برود- دهان و دندان خنك، يا درّه كوهستانى سرد.
كحل برود- دواى خنك كننده چشم درد.
بَرَدْتُ الحديدَ- آهن را سائيدم و
سمباده زدم.
بَرَدْتُهُ- او را كشتم، البُرادة- ريزههاى آهن، المبرد-
سوهان و هر چيز سرد كننده، البُرُد- جمع بَرِيد
يعنى چاپارها و پيكهاى نامهرسان در راهها و شهرها كه فاصله به فاصله با سرعت در
منازل و چاپار خانهها، امانات و نامهها را به يكديگر مىرسانند و بجاى هم قرار
مىگيرند. و سپس بهر چيزى كه سرعت دارد بريد- گويند.
بالهاى پرندگان را نيز- بريداه- يعنى بالهايش گويند، به اين اعتبار
كه كار چاپارها را انجام مىدهند و پرندگان نامهبر هم در ميان مردم و در همان راه
و مقصود بكار مىروند، اينگونه نامگزارى فرعى است بر معين فرعى كه از اصل ريشه
واژه اشتقاق مىشود و در اصل اشتقاق بيان مىشود.
برز
: البَرَاز صحراء و فضاى خالى و باز-
برز- رسيدن بچنان فضائى، براز- يا چيزى است كه بذات خود آشكار و روشن است مانند
بيابان، در اين آيه (وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَةً- 47/ كهف) يعنى در آن
سرزمين ساختمان و بناء و ساكنى نيست.
واژه- مُبَارَزَة-
از همين ريشه است كه براى جنگيدن بكار مىرود و هر جنگجو در صف جنگ ظاهر مىشود
مثل معنى آيات (لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ
الْقَتْلُ- 154/ آل عمران) و (وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ- 250/ بقره) و يا اينكه- برز- و-