شده است مانند- بريت العود: چوب را تراشيدم،
ناميده شدن مخلوق به- بريّه- براى اين است كه اصلش- مبريّه- يعنى اسم مفعول از-
برى- است كه به معنى خاك است، چنانكه خداى فرمايد (خَلَقَكُمْ
مِنْ تُرابٍ- 20/ روم) و (أُولئِكَ
هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ- 7/ بينه) و (شَرُّ الْبَرِيَّةِ- 6/ بينه).
بزغ
: بَزَغَ طلوع كرد و برآمد، خداى تعالى گويد: (فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً- 78/ انعام) و (فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ
بازِغاً- 77/ انعام) يعنى بر آمده و طلوع كننده در حال گسترش نور و روشنائى.
بَزَغَ النّاب: دندان بر آمد و ظاهر شد كه
تشبيهى به بر آمدن و طلوع ستارگان است و اصلش از- بزغ البيطار الدّابّة يعنى
دامپزشك با نشترزدن خون حيوان را جارى و روان كرده است پس- بزغ- يعنى روان و جارى
شد.
بسس
: بَسّ (ريز ريز شدن، راندن، آميختن، زجر كردن
و زدن، رها كردن و شكافتن).
خداى فرمايد: (وَ
بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا- 5/ واقعه) يعنى كوهها از جاى خويش بصورت خاكى پراكنده در مىآيد. بَسَسْتُ الحنطة و السّويق بالماء-
گندم را آرد كردم و آن را با آب در آميختم، مثل:
فتته به: آرد را با شير و روغن آميختم (بَسِيسَة).
و گفتهاند معناى- بسست- به سرعت خوردن نوشيدنى است. چنانكه- انْبَسَّتِ الحيّات- يعنى مارها بسرعت
حركت كردند.
و آيه (بُسَّتِ
الْجِبالُ بَسًّا- 5/ واقعه) به معنى آيه (وَ يَوْمَ
نُسَيِّرُ الْجِبالَ- 47/ كهف) و (وَ
تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ- 88/ نمل) است.
و- بَسَسْتُ الإبل: شتران را به سرعت
راندم و زدم.
أَبْسَسْتُ بها عند الحلب: در موقع
دوشيدن شتران به آرامى بس بس گفتم تا دوشيده شوند. ناقه
بَسُوس- شترى كه جز با گفتن بس بس شيرش دوشيده نمىشود.
يعنى يمنىها در حالى كه با خانوادهشان همراه بودند به آرامى سر
رسيدند و شتران خود را با بس بس گفتن
[1] اين حديث را جوهرى و أزهرى اينطور نقل كردهاند« يخرج قوم من
المدينه الى اليمن و الشّام و. العراق يبّسون و المدينة خير لهم لو كانوا يعلمون»
گروهى در حال راندن شتران از مدينه بسوى يمن و شام خارج، شدند در حاليكه اگر
مىدانستند مدينه براى آنها بهتر بود. حرب بسوس- هم جنگ معروفى بوده قبل از اسلام
كه 40 سال به درازا كشيده و در اثر كشتههاى فراوان اين اصطلاح بفال بدو شوم نام
برده مىشود و مىگويند- اشام من البسوس- يعنى شومتر از جنگ بسوس( مجمع الامثال
ميدانى 1/ 374).