بَسَقَ فلان
على أصحابه: او بر دوستانش و يارانش برترى يافت.
بسق و بصق- اصلشان- بزق- است (يعنى آب دهان انداختن، روشن شدن، بذر
پاشاندن بر زمين).
بَسَقَتِ النّاقة- شيرش كم شد،
تشبيهى است به آب دهان و كمى آن كه گويى شترى شيرده نيست.
بسل
: البَسْل، پيوستن و ضميمه شدن چيزى و
منع از چيزى است، در معنى پيوستن بصورت استعاره براى روى درهم كشيدن از شجاعت و
ابرو گرهكردن بكار رفته است. مىگويند- هو باسل و مُبْتَسِل الوجه- (او شجاعى است با
ابّهت و صلابت كه از خشم گره بر ابرو دارد).
امّا بَسْل- در معنى بازداشتن در باره هر شخص محروم
و هر كسى كه در گرو چيزى قرار گرفته بكار مىرود.
در آيه (وَ ذَكِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما كَسَبَتْ- 6/ معارج) (يادآوريش كن كه خود را از ثواب محروم نسازد و خود را در
گرو ارتكاب گناه و كسب زشتى قرار ندهد). يعنى از ثواب محروم نشود[1].
فرق ميان (حرام) و (بسل) اينستكه حرام و محروميّت فراگيرى و عموميّت
يافتن حتمى و قهرى در هر چيزى است كه حكم ممنوعيّت و تحريم دارد امّا بسل-
ممنوعيّت در حكم نيست بلكه قهرى است، خداى عزّ و جلّ فرمايد: (أُولئِكَ الَّذِينَ أُبْسِلُوا بِما كَسَبُوا- 70/ انعام) يعنى محروميّت
از ثواب، و به معنى در گرو عمل خويش بودن نيز تفسير شده است مانند آيه (كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ-
38/ مدّثر).
شاعر گويد:
و
إبسالى بنىّ بغير جرم
(بدون گناهى در گرو كار فرزندانم هستم). و
ديگرى گويد: