بخوبى نمايان و روشن است. البصر: ناحيهاى
است البصيرة- چيزى كه ما بين دو تكّه پارچه
براى بريدن و اندازه گرفتن قرار مىدهند و آنجا را خط مىكشند (وسيله متر كردن
پارچه و ساختمان يعنى طراز) و- بصرت الثّوب و الأديم- پارچه و زمين را خط كشيدم.
بصل
: البَصَل، يعنى پياز كه معروف است، و
در آيه (وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها- 61/ بقره) آمده است، و گلوله آهنى را هم كه شباهت به پياز دارد-
بصل- گويند، شاعر مىگويد:
... وتر كالبصل
(زه دايرهاى كمان).
بضع
: البِضَاعَة، مقدار فراوانى از مال كه
براى تجارت كردن و ذخيره كردن فراهم مىشود، در صرف افعالش گويند- أبضع، بضاعة و
ابتعها خداى فرمايد: (هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَيْنا- 65/ يوسف) و (بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ- 88/ يوسف) اصل و ريشه واژه- بضاعة از-
بَضْع- يعنى تكّهاى از گوشت بريده شده، مشتقّ شده است، وجوه ديگر افعالش- بَضَعْتُهُ و
بَضَّعْتُهُ فَابْتَضَعَ و
تَبَضَّعَ است مانند- قطعته، قطّعته، فانقطع و تقطع.
مِبْضَع هم كارد و چاقوى گوشت برى است.
بُضْع- هم به كنايه در باره عورات بكار
مىرود، چنانكه مىگويند- ملكت بضعها- يعنى به ازدواجش در آورى و- بَاضَعَهَا بِضَاعاً- مباشرت و همسرى كردن است،
فلان حَسَنُ البَضْعَ و
البَضِيع و البَضْعَة و
البِضَاعَة- عبارت است از فربهى و چاقى.
بَضِيع- هم جزيرهاى است كه از خشكى بريده شده
باشد.
فلان بَضْعَة
منّى- يعنى او همسايه نزديك من و در حكم پاره تن من است.
بَاضِعَة- شكستگى سر و گونه و پيشانى است كه
گوشتش جدا شده باشد.
بِضْعُ- با كسره حرف اوّل اعداد از ده كمتر
يعنى از 3 تا 9 را گويند و گفتند از 5 تا 9- خداى تعالى فرمايد: (بِضْعِ سِنِينَ- 4/ روم) (يعنى اندى يا چند
سالى كمتر از ده).
بطر
: البَطَر، حيرت و كم خردى كه انسان را در طغيان و
ناسپاسى نعمت خداى و تن آسانى در وفاى به حق و سستى در أداى حقّ فرا مىگيرد و
نعمت را در غير موردش صرف مىكند.