خداى فرمايد (بَطَراً
وَ رِئاءَ النَّاسِ- 47/ انفال) [تمام آيه اينست (وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ
النَّاسِ (يعنى مانند كسانى كه ديارشان (مكّه) را در حال
طغيان و ناسپاسى نعمت با جلوه دادن غرور ترك نمودند، نباشيد زيرا آنان مىخواهند
ديگران را از راه خدا باز گردانند، امّا خداى به آنچه مىكنيد محيط و آگاه است.] و
آيه (بَطِرَتْ مَعِيشَتَها-
58/ قصص) كه اصلش- بطرت معيشته است كه فعل- بطرت از عمل واژه- معيشت- كه فاعل جمله
است برگشته، و معيشت منصوب شده است معنى بطر به معنى- طرب- نزديك است زيرا- طرب-
هم نوعى سبك سرى است كه بيشتر از غلبه و فرا گرفتن فرح و شادى زياد بر انسان رخ
مىدهد كه اين معنى را در- ترح- نيز گفتهاند يعنى بشدّت اندوهگين شدن.
بَيْطَرَة- معالجه و مداواى ستوران و
چهار پايان است.
بطش
: البَطْش حمله كردن و چيزى را با
حمله بدست آوردن، خداى تعالى فرمايد: (وَ إِذا بَطَشْتُمْ، بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ- 130/ شعراء) (چون ستمگران ستيزه و حمله مىكنيد.
و آيه (وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا- 36/ قمر) (لوط پيامبر (ع)
قومش را از گرفتن خشم و غضب و مبتلا شد به آن ترسانيد) و آيه (إِنَ بَطْشَ
رَبِّكَ لَشَدِيدٌ- 12/ بروج) (فرو گرفتن و عذاب پروردگارت سخت گرانبار است).
گفتهاند- يد بَاطِشَة- (دست و سر پنجه كوبنده و
قوى).
بطل
: الباطل نقيض و مقابل حقّ است، يعنى چيزى كه به
هنگام بحث و تحقيق حقيقتى و ثباتى ندارد.
خداى تعالى فرمايد: (ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ
هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ- 62/ حج) باطل بودن و باطل شدن را در گفتار و كردار هر دو بكار
مىبرند.
مىگويند- بَطَلَ بُطُولًا، بُطْلًا و
بُطْلَاناً، أَبْطَلَهُ غيره- چنانكه در آيه (وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ-
118/ اعراف) (كه بطلان و پوچ شدن عمل است) و آيه (لِمَ
تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ- 42/ بقره) (اشاره به بطلان
فكرى است) و به چيزى هم كه به سود دنيوى و اخروى نرسد و منجرّ نشود- بَطَّال و ذو
بِطَالَة گويند (بيهوده و پوچ و بىمعنى).
بَطُلَ دَمُهُ- در وقتى كه كسى كشته شود و ديه
و خونبهائى از آن حاصل نشود،