بطن- نقطه مقابل پشت است يعنى پيش و جلوى هر
چيز، به پائين هر چيزى- بطن- و به بالا و فوق آن- ظهر- گويند و- بطن الأمر- يعنى
باطن كار.
بطن البوادى- قسمت پائين درّه و كوه كه تشبيهى است از معنى اوّليّه
بطن.
البطن من العرب- باين اعتبار كه همه قبائل را
مثل شخص واحدى در نظر گرفتهاند كه هر بطن مانند عضوى از آن شخص (يعنى عضوى از همه
قبائل است).
اسامى- بطن، فخذ و كاهل[1]
نيز در باره قسمتى از قبيله، عشيره و إيل- به همان اعتبار است.
شاعر گويد:
النّاس جسم و إمام الهدى
رأس و أنت العين فى الرّأس
(مردمان جسمند و امام، هادى و رهنما و در حكم
سر آن جسم و تو براى امام چون چشمى). مىگويند براى هر موضوع مشكل و پيچيدهاى
بطنى هست. و براى
[1] زمخشرى در ذيل و تفسير آيه 12/ حجرات، كه به ملّتها و قبائل
صرفا بخاطر آشنائى آنها به نژاد پرستى، اشاره مىكند، مىنويسد با توجّه به اين
آيه ديگر وجهى و راهى براى برترى نژادى باقى نمىماند تقسيم بندى جامعه كهن تازى و
معانى اصطلاحات آنها را، ابو العبّاس قلفشندى به ترتيب زير بيان مىكند.
1- شعب- طبقه اوّل و بزرگ طبقات ششگانه جامعه است زيرا كه در
شعب يعنى( ملّت) همه گروهها گرد آمدهاند.
2- قبيله- و اين كلمه از اين جهت اصطلاح شده كه خانوادهها را
در كنار هم جاى مىدهد و نگاه مىدارد.
3- عماره- كه جمعش- عمارات- و- عمائر است زيرا به آبادى
مىپردازند و داراى مساكن ثابتى هستند.
4- بطن- جمعش بطون- كه عمق و اساس جامعه را نشان مىدهد يعنى(
روستائيان) كه مولّد تغذيه و تأمين كننده شعب و ملّتند كه از قبيله كوچكتر است.
5- فخذ- جمع آن افخاذ- كه آخرين طبقه اجتماعى است.
6- فصيله- جمعش فصائل- كه گروهاى كوچك هستند( اقوام و خويشان
هم نسب). امّا راغب اصفهانى ;- كاهل- را كه به معنى كتف و شانه است اضافه
كرده كه در حقيقت همان توليد كنندگان و كارگران صنعتى جامعه هستند كه بار زندگى
بيشتر بر دوش آنهاست.( قلقشندى سبائك الذهب من نهاية الارب ج 7- زمخشرى/ تفسير
كشّاف ج 4 ص 374- مسعودى/ مروج الذّهب ج 1 ص 155- ماوردى/ احكام السلطانيّه).