محمّد بن على[1]
رضى اللّه عنه بخاطر پژوهشگرى و مو شكافيش در باطن و حقايق علوم و نيز وسعت و
گستردگى دقّتش در دانشها، او را- باقر
ناميدهاند.
بَيْقَرَ الرّجل فى المال و فى غيره- يعنى در مال
توسعه و فزونى دارد.
بَيْقَرَ فى سفره- يعنى از سرزمينى به سرزمين
ديگر مىرود و سير و سفرش را توسعه مىدهد، شاعر گويد:
ألا هل أتاها و الحوادث جمّة
بأنّ امرأ القيس يهلك بيقرا
(در حالى كه حوادث فراوانى رخ مىداد آيا پيام
را باو رساندى كه امرأ القيس بيابانها را طىّ مىكند و خود را بهلاكت مىاندازد).
بَقَّرَ الصّبيان
بالبُقَّيْرَى[2] كودكان با هم (كوهاموى) بازى كردند كه در اين بازى اطرافشان
حفرههايى هست.
بَيْقَرَان- هم گياهى است كه با
ريشههاى آبكش، زمين را مىشكافد و در آن جاى مىگيرد و خارج مىشود.
بقل
: خداى فرمايد: (بَقْلِها وَ قِثَّائِها- 61/ بقره) بقل يعنى سبزى
كه در زمستان ريشه و ساقهاش رشد نمىكند و نمىرويد و از اين واژه فعل- بَقَلَ يعنى روئيد و-
بَقَلَ وَجْهُ الصّبىّ- (چهره بچّه شاداب شد) كه تشبيهى از رشد و طراوت
گياهان است، ساخته شده.
بَقَلَ ناب البعير- دندان شتر روئيد، كه اين
تعبير از ابن سكّيت است[3] بَقَلْتُ
[1] كمتر تفسيرى و كمتر مفسّرى يافت مىشود كه در ذيل هر واژه،
حقايقى را با صراحت ياد آورى كند امّا مؤلّف كتاب ; آن اندازه صراحت و
شهامت دارد كه مىخواهد انسانها را به الگو و سنّتهايى كه هدف دين و قرآن است،
آشنا كند و گر نه چه انگيزهاى باعث مىشود كه تنها او در ذيل اين واژه از ابو
جعفر حضرت باقر( ع) اينچنين منصفانه و خداجويانه ياد كند به راستى در شمار بىنظير
نويسندگانى است كه از منبع وحى و الهام امامان و خوان گسترده دانششان خود بهرهمند
شده و ديگران را نيز بهرهمند مىسازد.
[2] بقيرى نوعى بازى است كه در فارسى به لهجه كردى( كوهاموى)
گويندگان و آن بازى اينستكه ابتداء خاك را كومه كنند و موئى در ميان آن پنهان
سازند سپس آب بر آن مىريزند تا گل شود آنگاه شرط مىبندند و بر دور كومه گل
مىنشينند تا آن موئى را پيدا كنند هر كه اوّل يافت شرط و گرو را مىبرد( برهان
قاطع).
[3] يعقوب بن اسحق معروف به ابن سكيت از دانشمندان نامى كوفه در
علوم قرآنى و شعر و ادب. است كه او را يكى از قاريان ده گانه مىدانند و بعد از
ابن اعرابى كسى همسنگ و همتاى او نيست. ثعلب مىگويد: ابن سكيت در انواع علوم
متصرّف و در فنّ لغت كسى را چون او سراغ نداريم. سيوطى مىنويسد عبد اللّه بن عبد
العزيز گفت ابن سكيت را براى تربيت و استادى پسران متوكّل احضار كردند با من مشورت
كرد و او را از رفتن به دربار متوكلّ منع كردم ولى نپذيرفت، گويند بعضى از روزها
كه دو فرزند متوكلّ يعنى المعتز، و المؤيّد در حضورش بودند گفت يا يعقوب پسران من
را بيشتر دوست دارى يا فرزندان على، يعنى حسن و حسين را، ابن سكيت با ناراحت گفت:
قنبر خادم على از دو پسر تو بهتر است( و اللّه ان قنبرا خادم علىّ خير منك و من
ابنيك و اثنى على الحسن و الحسين بما هما اهله» پس از اين سخن متوكلّ دستور داد
زبانش را بريدند و پس از يك روز وفات يافت خدايش رحمت كند كه با چنان ارزشى كه در
برابر جبّار و خونريزى همچون متوكّل، علم و عالم حقيقت را بس گرانبها و گرانقدر به
جهانيان معرّفى كرده است كه در متن تاريخ و روزگار آن چنان با شهامت و صراحت لهجه از
جان خود در برابر حقيقت گذشته است، آرى: