كه سپيد پوست بودهاند) و بر اين اساس خداى
تعالى فرمايد: (بَيْضاءَ
لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ- 46/ صافّات).
تخم مرغ و تخم پرندگان هم بخاطر سپيدى رنگشان،
بَيْض و مفردش- بَيْضَة- است،
زن را هم بخاطر شباهت رنگش به سپيدى و اينكه تحت كنف و حمايت مرد مصونيت دارد بطور
كنايه، سپيد يا بيضه گفتهاند.
در حالت مدح و ذمّ، شهر و بلد را هم- بيضة البلد- گفتهاند، امّا در
حالت مدح بخاطر مصون بودن مردمى است كه در آن شهر سرپرست و رئيس هم دارند اطلاق
شده است، چنانكه شاعر گويد:
كانت قريش بيضة فتفلّقت
فالمحّ خالصه لعبد مناف
(قوم قريش گروهى شايسته بودند و خورشيدشان عبد
مناف است كه از افق ظاهر شد همانطور كه زردى تخم پرنده در مركز آن قرار دارد).
امّا بكار بردن واژه بيضه بگونه ذمّ و ناروا، در باره گروهى است كه
خوار و ذليلاند و مورد كنايه و نيشخند ديگران قرار مىگيرند مانند تخم شتر مرغى
كه در ميان بيابان دور افتاده و رها شده.
بيضتا الرّجل- يعنى دو بيضه مرد بخاطر شباهت
به تخم مرغ از نظر شكل و سپيدى است كه در مردان هم آنطور ناميده شده.
باضت الدّجاجه و باض كذا- يعنى مرغ براى تخم
گذاردن در جايش قرار گرفت و تخم گذارد.
شاعر گويد:
بدا من ذوات الضّغن يأوى
صدورهم فعشّش ثمّ باض
(بغض كينه توزانى كه دلهاشان آنها را پنهان
كرده بود، پس از در دل گرفتن، كينههاشان آشكار شد).
بَاضَ الحَرُّ: گرما شدّت گرفت- بَاضَتْ يد المرأة: دست آن زن ورم
كرد. دجاجة بُيُوض- و- دجاج، هر دو بكار مىرود يعنى مرغ و
مرغان تخم گذار.
بيع
: البَيْع يعنى دادن چيزى با ارزش و
گرفتن قيمت آن (داد و ستد و مبادله