رأيت بك حاتما فى السّخاء- است و سخن خداى
تعالى: (وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِينَ-
114/ شعراء) و (أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ-
36/ زمر) شيخ گفت[1] در اين
مقوله كه بيان شد نظرى هست:
در سخن خداى كه (تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ- 20/ مؤمن) گفته شد معنايش مىشود بلكه با افزودن حرف (ب) بر سر
واژه- دهن- مقصود اين مىشود كه گياهى روغندار روئيده مىشود كه روغن در آن گياه
خبر مىدهد تا بر وجود نعمتهايى كه خداوند بر بندگانش ارزانى داشته است آگاهى دهد،
و آنها را در بدست آوردن آن با عصارهگيرى و روغن كشى و استنباط و استخراج آن هدايت
كند.
گفته شده كه حرف (ب) در اينجا براى (حال) است يعنى حال وجودى و طبيعى
آن گياه اينست كه داراى روغن است سببش اينست كه حرف همزه و حرف (ب) كه براى متعدى
ساختن بكار مىروند با هم در يك واژه جمع نمىشوند.
و در آيه (وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً- 6/ نساء) گفته شده- يعنى- كفى اللّه شهيدا- است، مثل آيه (وَ كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتالَ-
25/ احزاب) كه حرف (ب) زايد است اگر آنطورى كه گفته شده باشد پس- كفى باللّه
المؤمنين القتال- هم صحيح است كه البتّه نارسا هم هست زيرا چنانكه گفته مىشود در
آنصورت همانطوريكه ذكر شد كلمه بعدش منصوب و بايستى در موضع حال باشد ولى سخن درست
اينست كه فعل- كفى- در اين آيه در معنى كافى بودن- است، چنانكه گويند- أحسن بزيد-
كه در جاى- ما احسن است، پس معنى آيه،- اكتف باللّه شهيدا- مىشود يعنى بگو به
گواهى و شاهدى بودن خداى بسنده مىكنم. و بر اين معنى است آيات (وَ كَفى بِرَبِّكَ هادِياً وَ نَصِيراً-
31/ فرقان) و (وَ كَفى بِاللَّهِ وَلِيًّا-
45/ نساء) و (أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ- 53/ فصّلت).
و نيز بر اين سياق است عبارت- حبّ إلىّ بفلان: چقدر او را دوست دارم.
در چيزهايى كه ادّعا شده است، حرف (ب) زايد است، آيه (وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ
[1] منظور راغب از شيخ استاد اوست كه گاهى نامش را ابو الحسن ذكر
مىكند كه در پيشگفتار كتاب در آن باره بحث شده است.