واژه- الثرب- باشد درست است و حرف (ى) در
اوّل آن زايد است.
ثعب
: ثَعَبَ يعنى روان ساخت و به جريان انداخت، خداى
تعالى گويد: (فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ- 107/ اعراف) ناميدن-
ثعبان- جايز است كه از عبارت- ثَعَبْتُ الماء فَانْثَعَبَ-
يعنى آب را به جريان انداختم و جارى شد مشتقّ شده باشد (زيرا ثعبان نيز چون آب
مىخزد و مىرود) و نيز از همين واژه است- ثَعْبُ المطر- يعنى ريزش باران.
الثُّعْبَة[1]- نوعى سوسمار زهرى است و جمعش-
ثُعَب- است كه چون در شكل و هيئت شباهتى به ثعبان دارد، از آن واژه مشتق
شده است.
ثعبه- مختصر شده لفظى- ثعبان- است چون اندامش از ثعبان كوچكتر است.
ثقب
: ثَقَبَ يعنى نفوذ كرد و سوراخ نمود، ثاقب به
آنگونه معنى اطلاق مىشود كه نورش از هر آنچه بر آن قرار گيرد در گذرد و نفوذ كند
و آنرا روشن سازد، خداى تعالى گويد:
(فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ- 10/ صافّات) (نورى نافذ و درخشان در پى او مىرود. و آيه (وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ وَ ما أَدْراكَ مَا الطَّارِقُ
النَّجْمُ الثَّاقِبُ- 3/ طارق) كه اصلش از- ثُقْبَة- يعنى منفذ و سوراخ است.
مِثْقَب- راه طبيعى يا غار طبيعى در كوه كه گويى
كنده و سوراخ شده، ابو عمرو مىگويد صحيح اين واژه
مُثْقَب- است و- ثَقَّبْتُ
النّار[2] يعنى آتش
را
[1] ثعبه را بفارسى- چلپاسه- و- وزغ- گويند، خلف تبريزى در ذيل
آن مىنويسد چلپاسه با( باء) فارسى، نوعى از ضبّ است كه سوسمار باشد و آنرا- وزغه
نيز گويند و آن كوچكترين اجناس سوسمار است و بعضى گويند( حرباء) عبارت است از اوست
تكه عقرب را درسته فرو مىبرد، گوشت ثعبه هم سمّ قاتل است:( برهان قاطع).
[2] ثقاب كبريت و آتش زنه- است و صناعة اعواد الثّقاب- در-
ادبيّات امروز زبان عرب يعنى صنعت كبريت سازى.