جَبَّتِ
المرأة النّساء حسنا- يعنى از نظر زيبائى بر ديگر زنان غلبه كرد كه استعاره از
همان جبّ- يعنى قطع كردن است باين معنى كه حسن آن زن زيبائى را از بقيّه قطع كرد
مثل: قطعته فى المناظرة و المنازعة- يعنى در ستيزه كردن و رويا روئى در سخن بر او
چيره شدم و حجّتش را قطع كردم.
جبجبه- از اين واژه نيست بلكه كلمهاى است براى صداى بريدن، و قطع
شدن چيزى.
جبت
: جِبْت هر چيزى كه غير از خداى پرستيده شود،
خداى تعالى گويد: (يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ
الطَّاغُوتِ- 51/ نساء)[1].
جبت و جبس- هر دو به يك معنى است، به حيوان نر يا مردى كه با افزون
بودن مجامعتش صاحب فرزندى نمىشود و خيرى در او نيست- جبت و جبس- گويند.
گفتهاند حرف (ت) در جبت بدل از حرف (س) است كه معنى مبالغه را
مىرساند- غسولة هم يعنى شهوترانى زياد، مثل سخن اين شاعر:
عمرو بن يربوع شرار النّاس
، يعنى خسار النّاس كه حرف (ر) به سين، و حرف
(ش) به (خ) تبديل شده و مبالغه را در ضرر و زيان مىرساند. ساحر و كاهن يعنى
افسونگر و فالگير يا شعبده باز را هم- جِبْت- گويند.
جبر
: اصل جَبْر،
اصلاح كردن با زور و قهر است.
جَبَرْتُهُ فَانْجَبَرَ و اجْتَبَرَ- كه از فعل جبر باب انفعال
يعنى انجبار- در معنى مطاوعه بكار رفته است مثل-
جَبَرْتُهُ فَجَبَرَ، شاعر هم گويد:
قصد جبر الدّين الإله فجبر
(دين را خداى به صلاح آورد، سپس كامل شد).
[1] سعدى شيرازى نه تنها براى جبت و بت وجودى قائل نيست بلكه هر
چه غير از خداى پرستيده شود هيچ مىداند، مىگويد: