رجل جَاذٍ-
مردى كوتاه دست كه گويى دستانش بسته شده و مؤنّث آن امرأة
جَاذِيَة است.
جرح
: الجُرْح: اثر درد و بيمارى در پوست
(جراحت و زخم).
جَرَحَهُ جُرْحاً- كه اسمش- جَرِيح و
مَجْرُوح- است، خداى تعالى گويد (وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ- 45/ مائده) ردكردن شهادت شاهد را هم جرح مىگويند كه تشبيهى از
دردمند شدن و آلوده كردن است.
جارحة- سگان و بازان و پرندگان و پرندگان
شكارى و جمع آن- جَوَارِح است. اين نامگذارى يا
بدينجهت است كه شكار خود را مجروح مىكند و يا از آنجهت كه آن را مىگيرد، خداى
تعالى گويد: (وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبِينَ- 4/ مائده).
(سگان شكارى كه آنها را دستآموز مىكنيد و تعليم مىدهد).
اعضاء شكاركننده و گيرنده حيوانات شكارى مانند (چنگال و منقار، و
دندانهاى) آنها را نيز جوارح- گويند و تشبيهى است به اينكه با آن اعضاء حيوانات را
يا مجروح مىكنند يا مىگيرند.
اجْتِرَاح- يعنى انجام گناه و اصلش از جِرَاحَة- است چنانكه:
اقتراف- يعنى انجام گناه از- قرف القرحة- يعنى پوست زخم را كند،
گرفته شده، خداى تعالى گويد:
(آيا كسانى كه زشتىها را كسب مىكنند و گناهان را انجام مىدهند-
پنداشتهاند مانند كسانى هستند كه ايمان آورده و عمل صالح انجام مىدهند).
جرد
: الجَرَاد يعنى ملخها كه مفردش-
جراده- است، خداى تعالى گويد:
(فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ- 133/ اعراف) و (كَأَنَّهُمْ جَرادٌ
مُنْتَشِرٌ- 7/ قمر) واژه- جراد- جايز است كه اصل و ريشه لغت باشد كه يا از
فعل:
جَرَدَ الأرض- يعنى زمين را پاك كرد، مشتق شده
و نيز صحيح است كه نامگذارى از جرد الأرض من النّبات- يعنى زمين را از نبات خالى
كرد، مشتق