جزأ الإبل مجزأ و جزءا- آن شتر از خوردن آب
امتناع ورزيد و تنها به خوردن گياه اكتفاء كرد، گفته مىشود اللّحم السّمين أجزأ
من المهزول، گوشت پر چربى جزئىتر و كمتر از گوسفند لاغر است.
جزأة السّكّين- يعنى دسته چوبين كارد به تصوّر اينكه جزئى از آنست.
جزاء
: الجزاء يعنى بىنيازى و كفايت كردن، خداى تعالى گويد: (لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً-
48/ بقره) و (لا يَجْزِي والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ
والِدِهِ شَيْئاً- 33/ لقمان).
جزاء- چيزى است كه در برابر كار خير، به نيكى، و در برابر كار شر
ببدى كفايت و جبران كند، همانطور كه مىگويند:
جزيته كذا و بكذا- او را آنچنان و با آن چيز كفايت و بىنيازش كردم،
خداى تعالى گويد: (وَ ذلِكَ جَزاءُ مَنْ تَزَكَّى- 76/ طه) و (فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى- 88/ كهف) و (وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ
سَيِّئَةٌ مِثْلُها- 40/ شورى) و (وَ
جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً-
12/ انسان) و (جَزاؤُكُمْ جَزاءً مَوْفُوراً-
63/ اسراء) و (أُوْلئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا- 75/ فرقان) و (ما تُجْزَوْنَ إِلَّا ما
كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ- 29/ صافّات).
(در آيات فوق معنى دوّم جزاء يعنى پاداش و مقابله بصورت مثل اشاره
شده است).
و امّا- جِزْيَه[1]-
چيزى است كه او اهل ذمّه (اهل كتابى كه در حكومت
[1] جزيه، ماليات سرانهاى است كه از غير مسلمانان بنام( در
حمايت بودن و معافيت از سپاهيگرى مىگرفتند) اقليّتهاى مذهبى در سنين معيّنى با
شرايط خاصّى بخاطر حفظ جان و مالشان كه در پرتو دولت اكثريّت اسلامى هستند
مىپردازند و از كهنترين زمانها در كشورهاى روم- مصر- ايران- چنين مالياتى برقرار
بوده. امّا جزيه اسلامى با پيش از اسلام فرق دارد اوّل اينكه جزيه در چند مورد با
ماليات و خراج متفاوت است، 1- مطابق نصّى كه در قرآن است- جزيه- گرفته مىشد امّا
خراج مربوط باجتهاد است، 2- جزيه پس از مسلمان شدن جزيه دهنده، از او ساقط مىشد
ولى خراج يا ماليات زمين در هر حال باقى بود اگر مسلمانى كسى را امان مىداد تمام
مردم امنيّت او را رعايت مىكردند و در عين حال كسى حقّ كشتن و يا به غنيمت گرفتن
اموال يا اسير كردن افراد- ذمّى- را نداشته است، 3- جزيه در احاديث آمده است در
زمان خلافت على( ع) دهقانى مجوسى، اسلام آورد، على باو فرمود:« ان قمت فى ارضك
رفعنا الجزيه عن رأسك و اخذناها من ارضك» اگر در زمينت بمانى ديگر جزيه نمىدهى. و
ماليات زمين خواهى داد.
خراج/ ابو يوسف ص 71 و 70- تاريخ طبرى ج 3 ص 712- آدم متز/
الحضاره ج 1 ص 100 و 99.