معنى اصلى
جَسّ- لمس كردن و گرفتن نبض و شناختن تپش آن براى حكم كردن در
مورد سلامتى و بيمارى است، كه اين معنى ريشهاى اخصّ از حسّ- است زيرا حسّ-
شناسايى از راه ادراك حسّى است ولى جسّ شناختن حال غير از راه حسى- است از واژه-
جس- لفظ جاسوس مشتقّ شده است.
جسد
: جَسَد مثل جسم است ولى اخصّ از آن.
خليل بن احمد ; مىگويد: واژه جسد در باره موجودات زمين و
امثال آنها غير از انسان گفته نمىشود. جسد داراى رنگ است و باشيايى كه رنگى
ندارند مانند- آب- هوا- جسم گفته مىشود، خداى عزّ و جلّ گويد: وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ- 8/ نساء) اين آيه
قرآن، شاهدى است بر نظر خليل در باره جسم و جسد.
و گفت: عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ- 88/ طه) و وَ أَلْقَيْنا عَلى
كُرْسِيِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ- 34/ ص) زعفران را باعتبار
رنگش- جِسَاد- گويند.
ثوب مُجَسَّد- لباسى است كه با زعفران
رنگ شده، مجسد- هم لباسى است كهنه و تر و رنگى و چسبيده به تن كه بدن را خيس مىكند.
خون خشك شده را هم- جِسْد و جَاسِد مىگويند.
جسم
: جِسْم چيزى است كه داراى درازا و پهنا و ژرفا
باشد (طول و عرض و عمق) اجزاء هر جسمى از جسميّت خارج نمىشود هر چند كه تكّه تكّه
و جزء جزء شود باز آن جزء ابعاد دارد.