سحاب مجلجل ابرهاى پر رعد و برق، امّا سحاب مجلّل- از معنى جلّ و
جلال- گرفته شده گويى كه آن ابرها ريزش باران و رويش گياهان زمين را جلال و بزرگى
مىدهد.
جلب
: اصل جَلْب،
راندن چيزى است، مىگويند: جَلَبْتُ جَلْباً- شاعر گويد:
«و
قد يجلب الشّيء البعيد الجواب»
(آبگير و استخر، هر چيز دورى را بخود
مىكشاند).
أَجْلَبْتُ عليه- با قهر بانگ بر او
زدم، خداى عزّ و جلّ گويد: وَ
أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ-
64/ اسراء) (يعنى با سواران و پيادگانت بانگشان زن).
جَلَب- كارى است كه نهى شده در حديث نبوى است
كه «لا جلب»[1] كه
گفتهاند نهى نمودن از كار كسى است كه براى گرفتن- زكات گوسفندان را از چراگاهشان
مىآورد تا آنها را شماره كند و زكات بگيرد كه پيامبر 6 از اين عمل نهى فرموده
است و نيز گفتهاند:
جَلَب- اين است كه در مسابقات شرطى اسب دوانى[2] نفرى كه جلوتر از همه
[1] تمام حديث چنين است« لا جلب و لا جنب و لا شغار فى الاسلام»
جلب- برگرداندن گوسفندان از چراگاه، جنب- كسيكه گوسفندان را با فرياد و بانگ زدن
متعرّض مىشود، شغار- اسمى جاهلى بوده كه مردى دختر خود را به ازدواج ديگرى در
مىآورد تا خواهر آن مرد را بهمسرى خود در آورد و پيامبر6 از اين اعمال خلاف
اخلاق و خلاف انسانيّت نهى فرموده است.
ابن فارس مىگويد: مأمور جمع آورى زكات بر سر آبشخور حيوانات
مىنشست و از آنها نخست خوراكى و غذا طلب مىكرد و بعد زكوة مىگرفت و پيامبر6
اين عمل را نهى فرمود.( مجمع البحرين ج 2 ص 24- المحكم ج 7 ص 305- مقاييس اللّغه،
ج 1 ص 469- كافى ج 5 ص 360-).
[2] جلب و جلبه- در لغت بمعنى درهم شدن صداهاى مردم است اجلبوا
عليه- يعنى بر او گرد. آمدند و بانگش زدند. ابو عبيده مىگويد جلب در دو مورد بكار
مىرود اوّل مسابقات اسب دوانى دوّم بانگ زدن دنبال خيل و ستوران، واژه- لفظ- هم
مترادف- جلب است يعنى سر و صداى نامفهوم ميدانهاى جنگ( فرهنگ مصطلحات تاريخ و
جغرافى از مترجم).