حَبَبْتُ فلانا- گفتهاند معنى آن در
اصل اين است كه در مركز جان، و دلش جاى گرفتم و قلب و دلش را شيفته خود كردم، مثل:
شغفته و كبدته و فأدته[1]- (دل و
وجودش را تسخير كردم گوئى كه به آنها رسيدهام).
أَحْبَبْتُ فلانا- يعنى دلم را جاى
محبّتش قرار دادم ولى در عرف سخن و گفتگوى متعارف واژه
مَحْبُوب- بجاى كلمه- مُحِبّ- يعنى دوستدار قرار گرفته و همچنين حببت بجاى أحببت[2] بكار مىرود.
مَحَبَّة: يعنى خواستن و تمايل بچيزى كه مىبينى
و آن را خير مىپندارى، محبّت بر سه وجه است:
1- محبّت و دوستى براى خرسند شدن و لذّت بردن مثل محبّت مرد نسبت به
زن. و در باره خرسند بودن- آيه يُطْعِمُونَ الطَّعامَ
عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً- 8/ انسان).
(غذاى مورد نياز و محبّت خود را به مسكين مىدهند و مىخورانند).
2- محبّتى كه بر پايه بهرهمندى معنوى است، مثل چيزهاى سودمند و در
معنى آن، آيه:
3- محبّت براى فضيلت و بزرگى، مثل محبّت دانشمندان و دانش پژوهان
براى علم نسبت بيكديگر.
و چه بسا كه محبّت بخواستن و اراده تفسير شود مانند: فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ
[1] از واژههاى كبد و فؤاد كه در مركز بدن قرار دارند افعالى
بصورت كبدته و فأدته- كه در متن آمده ساخته مىشود كه اين اسمها در تركيب با كلمات
معانى مختلفى دارند مثل 1- بيمار شدن آن اعضاء 2- بزرگ شدن آن. 3- گرفتن و رسيدن
به آنها. 4- تير زدن و ضربه زدن به آنها.
[2] منظور راغب اين است كه واژه محبوب- اسم مفعول از ثلاثى مجرّد
است، بجاى محبّ- يعنى اسم فاعل ثلاثى مزيد متداول شده و بجاى- احببت- بيشتر حببت-
بكار مىرود.