مرّضته و قدّيته- يعنى بيمارى و خاشاك را از تن و چشم او برطرف و دور كردم ولى: أَحْرَضْتُهُ- يعنى تباهش كردم، مثل- أقذيته- يعنى: خاشاك در چشمش ريختم.
حرف
: حَرْفُ الشّيء، يعنى لبه و جانب چيزى، جمعش أَحْرُف و حُرُوف- است مىگويند:
حَرْف السّيف- لبه شمشير.
حَرْف السّفينة- پهلوى كشتى.
حَرْف الجبل- لبه و پرتگاه كوه.
حُرُوف الهجاء- حروف دو طرف كلمه.
الحُرُوف العوامل- در علم نحو، حروف قبل و بعد كلماتى است كه در جملات بعضى از آن كلمات را به كلمات ديگر ربط مىدهد.
ناقة حَرْفٌ- يعنى شتر لاغر كه تشبيهى است بستيغ و لبه نازك كوه يا اينكه تشبيهى است از كوچكى و لاغرى به يكى از حروف كلمات الفباء.
خداى عزّ و جلّ گويد: (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ- 11/ حجّ) كه تفسير شده است بعبارت بعدش كه مىگويد:
(فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ ...- 11/ حجّ) و در معنايش مىگويد: (مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ- 43/ نساء).
يعنى: در يك حالت نبودن (با ديدن خير شاد شدن و حقّ گفتن و با ديدن سختى رو ترش كردن و از حقّ برگشتن).
انْحَرَفَ عن كذا و تَحَرَّفَ و احْتَرَفَ يعنى منحرف شد و از آن عدول كرد.
احْتِرَاف- دنبال حرفه و كسب رفتن.
حِرْفَة- مثل- قعدة و جلسة- حالت و ملازمت كار و كسب است.
مُحَارِف- شخصى كه از خير محروم است و خير و نيكى از او دور.
تَحْريفُ الشّيء- برگرداندن شكل و حالت چيزى است، مثل:
تَحْرِيف القلم- يعنى تراشيدن و تغيير شكل دادن قلم.