آنها و فقدانشان دچار مىشود بخاطر شناخت و
معرفت قبليش ناراحت نشود و به آنها توجّه نكند و انگشت حسرت به دندان نگيرد.
و نيز بر انسان واجب است كه نفس و جان خود را بر تحمّل و فراگيرى
سختيها و مصيبتهاى كوچك بردبار كند تا به پايدارى و بردبارى در برابر مصيبت بزرگ
تحمّل داشته باشد.
حسس
: الحَاسَّة- نيروئى است كه بوسيله آن
أعراض حسّى و ملموس درك مىشود، و- حَوَاسّ- كه همان مشاعر و شعور پنجگانه است عبارتند از (چشائى، بويائى،
پسايى، شنوايى، بينايى).
گفته مىشود حَسَسْتُ و حَسَيْتُ و
أَحْسَسْتُ،[1] پس احسست
دو گونه است اوّل- مثل- أصبته بحسّى، با حسّم او را دريافتم و باو رسيدم مانند:
عنته و رعته- باو توجّه كردم و رعايتش نمودم.
دوّم- مثل- أصبت حاسّته- همچون- كبدته و فأدته- كه در بيمارى آن
اعضاء بكار مىرود[2] و مصدرش
از معنى بيمارى و مرگ- (الحس) است كه از كشتن و از ريشه بركندن گرفته شده).
و چنين است كه مىگويند- حَسَسْتُهُ يعنى قتلته.
خداى تعالى گويد: (إِذْ
تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ- 152/ آل عمران) يعنى
موقعيكه ايشان را باذن او مىكشيد.
حَسِيس- يعنى كشته شده.
[1] حسّ و حسيس يعنى صداى آرام، حسه حسّا فهو حسيس- و احس الرّجل
الشّيئ احساسا- او را شناخت و فهميد كه گاهى باب افعال آن احساس با حرف( ب) هم
متعدّى مىشود و بمعناى درك كردن با شعور، و عقل است و- حسست به- هم كه از باب
ثلاثى مجرّد امّا متعدّى با حرف( ب) است در همان معنى فهميدن با درك و انديشه است
و مصدرش- حس- است گاهى هم هر دو باب يعنى( حسّ يحسّ و احسّ يحسّ) كه در هر دو
اينها حرف( س) با تشديد است بدون تشديد هم بكار مىرود مانند حسيت و احست و عبارت
احست بالخبر نيز بكار مىرود اصل معنى احساس بينش و بصيرت يعنى دريافت با انديشه و
دل، سپس در معنى وجدان و علم هم بكار رفته است.
[2] و چون از بيمارى مرگ و كشته شدن حاصل مىشود لذا از حسّ به
قتل تعبير شده است و حسسته يعنى قتلته.