: حَطَب (يعنى هيزم و مواد سوختنى از هر چيز) و
آيه (فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً- 15/ جنّ)، يعنى براى دوزخ مايه لهيب و فروزش آتشند فعلش- حَطَبَ، حَطَباً، احْتَطَبْتُ- است.
حَاطِب ليل- كسيكه سخنش را با كلمات بد و خوب و
زشت و زيبا، اداء مىكند، مىگويند: كسيكه در شب هيزم جمع مىكند نمىبيند كه چه
چيزى در طناب بارش مىنهند[1].
حَطَبْتُ لفلان حَطَباً- برايش كار كردم.
مكان حَطِيب-
يعنى جاى پرهيزم و چوب.
ناقة مُحَاطِبَة- شترى كه چوب مىخورد.
خداى تعالى گويد: (حَمَّالَةَ الْحَطَبِ- 4/ مسد) كنايه از سخنچينى
و فتنه انگيزى است (منظور زن ابو لهب است).
حَطَبَ فلان بفلان- در باره او سعايت و سخن
چينى كرد.
فلان يوقد بالحطب الجزل- كنايه از همان آتش افروزى است (حطب الجزل-
يعنى هيزم بسيار خشك ستبر).
حطم
: الحَطْم يعنى شكستن چيزى مثل- هشم-
و لغاتى از اين قبيل كه
[1] مكثا يعنى پر گوى را حاطب ليل گفتهاند براى اينكه هيزم چين در
تاريكى شب اى بسا مار و عقرب او را بگزد و او مار را در تاريكى شب چوب بيند پر گوى
هم بسا كه سخنى بگويد كه مايه هلاك او شود.( 25/ فروق اللّغات).