مىگويند:
احْتَقَبَهُ و اسْتَحْقَبَهُ: (بارش را بار كرد و بست).
حَقِبَ البعير- بول كردن و إدرار آن شتر در اثر بسته شدن مجراء عبور ادرار با طناب و پالانبند كه بند آمده.
الأَحْقَب- الاغ وحشى كه زير شكم يا دو پهلويش سپيد باشد، مؤنّث- أحقب- حَقْبَاء- است.
حقف
: در آيه (إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ- 21/ احقاف) (وقتى كه در سرزمين احقاف قوم خويش را بيم داد).
أَحْقَاف جمع حِقْف- يعنى خطّ طولانى از ريگ روان كه به چپ، و راست روان است.
ظبى حَاقِف- آهويى كه در ريگستان نشسته و ساكن است.
احْقَوْقَفَ- همانند حركت ريگهاى روان خم شده است و بچپ و راست مىرود: شاعر گويد:
سماوة الهلال حتّى احقوقفا[1].
حكم
: حُكْم اصلش منع و بازداشتن براى اصلاح است (و حكم در اصل منع از ظلم و ستم است- ابن فارس).
حَكَمَة- لگام و دهانه حيوان را نيز، حكمة ناميدهاند.
[1] شعر از عجاج است كه در وصف هلال شب گويد:
سألتُ حبيبى الوصلَ منه دُعابَةً
و أعْلَمُ أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً( ما سألتَ يَهُونُ)