حلف
: الحَلْف- يعنى عهد و پيمان قومى و مردمى، مُحَالَفَة، پيمان بستن.
واژه حَلْف- بصورت مصدر در معنى ثابت ماندن بر عهد و پيمان نيز بكار مىرود.
فلان حَلِفُ كَرَمٍ و حِلْفُ كَرَمٍ- يعنى در جوانمردى ثابت و پايدار است، أَحْلَاف جمع حَلِيف است، يعنى هم پيمانان.
شاعر گويد:
تداركتما الأحلاف قد ثلّ عرشها[1]
اصل- حَلِف- سوگندى است كه با آن سوگند عدّهاى از عدّه ديگر پيمان مىگيرند و اين معنى بعدا بهر قسمى و سوگندى تعبير شده است، در آيات:
(وَ لا تُطِعْ كُلَ حَلَّافٍ مَهِينٍ- 10/ قلم) يعنى كسيكه زياد سوگند مىخورد.
[1] شعر از زهير بن ابى سلمى شاعر قبل از اسلام عرب است، تمام بيت چنين است:
سألتُ حبيبى الوصلَ منه دُعابَةً
و أعْلَمُ أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً( ما سألتَ يَهُونُ)