و در باره صفت و كار صيّاد بودن نيز نسبت به حواريون از اين جهت است كه نفوس و جانهاى مردم را از حيرت و سرگردانى به سوى حقّ راهنمائى مىكردند.
پيامبر 6 فرمود:
«الزّبير ابن عمّتى و حوارىّ».
و نيز فرمود:
«لكلّ نبىّ حوارىّ و حوارىّ الزّبير».
كه منظور تشبيهى بيارى كردن آنهاست كه به- حوار- تشبيه شده است، چنانكه گفت:
(مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ، قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ- 52/ آل عمران).
حوج
: الحَاجَة إلى الشّيء- يعنى نياز به چيزى با علاقه بآن چيز.
جمع حَاجَة- حَاجَات و حَوَائِج- است و فعل آن- حَاجَ، يَحُوجُ احْتَاجَ است.
خداى تعالى گويد: (إِلَّا حاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضاها- 68/ يوسف).
يعنى: (مگر آن نيازى كه در دل يعقوب بود، خواست كه بر آورده شود).
و آيه (حاجَةً مِمَّا أُوتُوا- 9/ حشر).
حَوْجَاء- يعنى حاجت و نياز.
حَاج- ترنجبين و نوعى گياه خاردار (جمع حاج- معنى: ترنجبين- حاجة- ولى- حاجّ- در معنى حجّ كننده، جمعش حجّاج حجيج و حجّ- است).
حير
: حَارَ، يَحَارُ، حَيْرَةً، اسم فاعلش- حَائِر و حَيْرَان- و فعل ديگر- تَحَيَّرَ و اسْتَحَارَ- است، يعنى افسوس خوردن و دو دل شدن در كار و سرگردانى.
خداى تعالى گويد: (كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّياطِينُ فِي الْأَرْضِ حَيْرانَ- 71/ انعام).
يعنى: (همچون كسى كه شياطين او را در زمين از راه برگرداند تا حيران بماند).
و نيز- حَائِر- جائيكه آبش فراوان امّا راكد است.
شاعر گويد:
... و اسْتَحَارَ شبابها[1]
، يعنى كامل شدن و رسيدن بسنّ بلوغ و
[1] نام شاعر ابو دويب است كه شعرش در ديوان هذلين آمده مىگويد:
سألتُ حبيبى الوصلَ منه دُعابَةً
و أعْلَمُ أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً( ما سألتَ يَهُونُ)