نشود) چيزى از آن كم نمىشود.
امّا در اين واژه تو مىگويى- حاش و حاشى (و فقط اسماء و افعال هستند كه حروفشان كم مىشود).
عدّهاى هم واژه حاش را اصل و از ريشه خودش مىدانند يعنى از لفظ حوش- بمعنى وحش كه همان جانور وحشى است، و از اين معنى عبارت:
وحشىّ الكلام- يعنى سخن نامأنوس يا غريب و پيچيده است، و نيز گفته شده- حوش- يعنى پريان مذكّر كه عبارت:
وحشة الصّيد- يعنى ترس و گريز پائى شكار به آن نسبت داده شده.
أَحَشْتَهُ- باطراف شكار رفتى براى اين او را بسوى دام برگردانى.
احْتَوَشُوهُ و تَحَوَّشُوهُ- يعنى باطرافش رفت.
حَوْش- از يك طرف غذا خوردن است، كه بعضى واژه- حوش را در اين معنى مقلوب- حشى- كه از حاشية- است مىدانند.
گفته شده: و ما أُحَاشِي من الأقوام من أحد[1].
يعنى: از هيچيك آن قوم كناره نمىگيرم گويى كه مىگويد نمىگذارد كه كسى مرا از آنها استثناء كند و جدا بداند كه نشانه برترى من بر او باشد.
شاعر گويد:
و لا يَتَحَشَّى الفحل إن أعرضت به
لا يمنع المرباع منه فصيلها[2].
حيص
: خداى تعالى گويد: (هَلْ مِنْ مَحِيصٍ- 36/ ق) و (ما لَنا مِنْ مَحِيصٍ- 21/ ابراهيم).
[1] مصراع فوق از نابغه ذبيانى و مصراع اوّل اين است:
سألتُ حبيبى الوصلَ منه دُعابَةً
و أعْلَمُ أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً( ما سألتَ يَهُونُ)
[2] شعر از باهلى است مىگويد: اگر شتر فحل را مادينهها برسد استثناء نمىكند و از رسيدن نوزاد كوچك هم بمادرش مانع نمىشود.