با احساس ضعف و ناتوانى خويش در برابر
پديدههاى نيرومند جهان باز هم- يُجادِلُونَ فِي اللَّهِ-
با خداى تعالى ستيزه مىكنند، در حالى كه خداوند مكرشان را به مقتضاى حكمت بايشان
مىنماياند و بر مىگرداند.
هر كه استيزه كند بر رو فتد
آنچنان كو برنخيزد تا ابد
اشاره است به رسيدن او به سويداى دل مردم و پنهانيشان به آنچه كه در
آن حكمتى است، بنابراين- محال- بمكر و كيد توصيف شده است امّا نه بصورت ناپسند و
مذموم زيرا خداى تعالى از فعل قبيح، پاك و منزّه است.
حِيلَة- از حول است ولى حرف (و) آن بحرف (ى)
تبديل شده است چون حرف ما قبلش مكسور است.
و از اين معانى عبارت- رجل حُوَل- است يعنى مردى حيلهگر و سخت گير، و امّا
مُحَال- چيزى است كه حالت دو متناقض در آن جمع شده باشد كه البتّه اين امر
در سخن و لفظ بيان مىشود نه در وجود خارجى مثل اينكه گفته شود جسم واحدى در دو
مكان با يك حالت در آن واحد وجود دارد.
اسْتَحَالَ الشّيء- يعنى آنچيز ناممكن
شد كه آن را مُسْتَحِيل گويند يعنى بصورت محال و
ناممكن در آمد.
حِوَلَاء- جفت نوزاد و همان مشيمه يا پوستى است
كه از آب سبز رنگ محتواى رحم پر است و با نوزاد از رحم مادر بيرون مىآيد.
و لا أفعل كذا ما أرزمت أمّ حائل-
حَائِل:- بچّه شتر مادّهاى است كه نرينه بنظر مىآيد ولى بعد از بدنيا
آمدن معلوم مىشود مادّه است معنى عبارت بالا اين است كه: من آن كار را نمىكنم تا
وقتى كه مادّه شتر ناله كند و معلوم شود در حال زائيدن است.
(يعنى پس از اطمينان آن را انجام خواهم داد، إرزام- ناله كردن و داد
زدن).
سقب- بچّه شتر نر در مقابل مادّه.
واژه حَال-
در لغت براى صفتى است كه در موصوف بكار مىرود و در