بئر مَخْسُوفَة- وقتى است كه آب چاه كم يا
تمام مىشود كه باز از همان ماه گرفتگى و خسوف است.
(چون دهانه چاه و چشم هر دو همچون دايره ماه حلقوى و مدّور است).
و چون از ماه گرفتگى تصوّر سستى و ضعيفى مىشود لذا- خسف- را بصورت
استعاره ذلّت و خوارى تعبير مىكنند. و مىگويند- تحمّل فلان خَسْفاً يعنى او سستى و خوارى را تحمّل كرد و
پذيرفت.
خسأ
: خَسَأْتُ الكلبَ فَخَسَأَ- يعنى سگ
را با خوارى زدم و راندم.
اين فعل در وقتى بكار مىرود كه بسگ بگوئى- اخسأ- (به فارسى چخ- و
منظور راندن اوست).
خداى تعالى در وصف كفّار در دوزخ مىكند: (اخْسَؤُا فِيها وَ لا تُكَلِّمُونِ- 108/ مؤمنون).
(همانطوريكه كفّار در دنيا ديگران را با توهين و زجر مىرانند و از
همه چيز محروم مىكنند لذا در قيامت بچنان راندنى عينا جزا داده مىشود).
و آيه قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ- 166/ اعراف) و عبارت و خَسَأَ البصرُ- يعنى چشمش از خوارى بسته شد.
و آيه خاسِئاً
وَ هُوَ حَسِيرٌ- 4/ الملك) يعنى دور و نااميد شد.
خشب
: خداى تعالى گويد: كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ-
4/ منافقون) اين تشبيه، بخاطر ناچيزى و پريشانى آنها است كه سودى و فايدهاى جز
زيان براى سايرين ندارند.
خُشُب جمع-
خَشْب- است و از اين واژه عبارات زير:
خَشَبْتُ السّيف- يعنى شمشير را صيقل
دادم، ساخته شده چون با نوعى چوب شمشيرها را زنگ زدائى و صيقل مىداند و آن چوب را
هم مصقل- يا