جمل خَشِيب- شترى كه نو سال است و پيرو شكسته نشده
كه به:
سيف خَشِيب- يعنى شمشير تازه صيقلى شده، تشبيه شده
است.
تَخَشَّبَتِ الإبل- يعنى چوب را خورد.
جبهة خَشْبَاء- چهرهاى خشك و بىروح
همچون چوب و كسيكه بىآزرم و بىحياست با آن عبارت تعبير مىشود، همانطور كه گاهى
چنان چهرهاى به سنگ سخت نيز تشبيه شده مثل سخن اين شاعر كه مىگويد:
و الصّخر هش عند وجهك فى الصّلابه
: يعنى سنگ سخت در محكمى و صلابت در مقابل چهره
تو نرم است.
مَخْشُوب- در هم آميخته و مخلوط با
چوب كه عبارتست از پستى، و ناچيزى.
خشع
: الخُشُوع، يعنى تضرّع و زارى، واژه
خشوع بيشتر در حالاتى كه در اعضاء بدن ظاهر مىشود بكار مىرود ولى- تضرّع در معنى
زارى و فروتنى است و بيشتر در حالتى كه در دل و خاطر انسان بوجود مىآيد بكار
مىرود لذا در روايت گفته شده:
«إذا ضرع القلب خَشَعَتِ الجوارح».
يعنى: (هر گاه دل متأثّر شود اعضاء بدن فرمانبردار و خاشع مىشود).
خداى تعالى گويد: وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً- 109/ اسراء).
و الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ
خاشِعُونَ- 2/ مؤمنون). و وَ كانُوا لَنا
خاشِعِينَ- 90/ انبياء). و خَشَعَتِ الْأَصْواتُ- 108/ طه).
(صداها آرام مىگيرد و نرم مىشود).
و خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ- 43/ قلم).
(ديدگانشان فروهشته است نه خيره).
(أَبْصارُها خاشِعَةٌ- 9/ نازعات).
كنايه از همان حالت و فروتنى و آگاهى و بيم داشتن آنهاست چنان كه
فرمود: