گوئى كه فسق يعنى با ذلّت و خلافكارى غير
خداى پرستيدن است كه نتيجهاش خصومت با انبياء و پاكان است).
خضد
:[1]: خداى
تعالى گويد: فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ- 28/ واقعه).
يعنى شاخهاى يا درختى كه خارش بريده و زدوده شده.
گفته مىشود- خَضَدْتُهُ فَانْخَضَدَ (خارش را زدودم و چنان شد كه اسمش
مَخْضُود، خَضِيد و
خَضْد- است.
خَضْد مثل نقض- بجاى اسم مفعول يعنى- خُضُود و منقوض- بكار مىرود و از اين تعبير
عبارت:
خَضَدَ عنق البعير است- يعنى گردن شتر را شكست
كه شكستن براى- خضد- بطور استعاره بكار رفته است.
خضر
: خداى تعالى گويد: فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً- 63/ حجّ)- (زمين سبز مىشود)
و آيه ثِياباً خُضْراً-
31/ كهف) خَضِرَةً- جمع-
أَخْضَر است و خُضْرَة-
رنگى است ميان سياه و سپيد يعنى سبز پر رنگ كه بسياهى نزديكتر است و شبيهتر است
از اينجهت سياه را سبز گفتهاند و سبز را سياه چنانكه شاعر گويد:
[1] و حديثى از اين واژه روايت شده كه قريش و دشمنان پيامبر، و
اسلام مىپنداشتند چون پيامبر فرزند ذكورى ندارد بنابر اين دين اسلام و حكومت
اسلامى منقطع خواهد شد كه البتّه اين طرز تفكّر از همان اساس، و بناى حكومت اريستو
كراسى يعنى حكومت اشرافيت كه يكى از اصولش اصل توارث در زمامدارى است سر چشمه
گرفته بود و خداوند اساس حكومت اشرافيت را با نداشتن فرزند ذكور پيامبر بر هم زد و
سوره كوثر اشاره به همين مطلب است كه انتشار خير و بركت نبوّت از خاندانت بوسيله
فرزندى كه زمامدار نخواهد بود و دختر است در جهان گسترده مىشود و آنكه چنان طرز
فكر اشرافى دارد و مىگويد: پس از فوت پيامبر6 دينش بر پا نخواهد بود منقطع
مىشود خود آنها از آثار خير محرومند هر چند كه دهها فرزند و خروارها زر و سيم، يا
سرزمينهاى و املاك فراوان داشته باشند و گفت:
إِنَّ
شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ- 3/
كوثر) و حديثى كه اين آيه و آينده اسلام را روشن مىكند اينست كه« تقطع به دابرهم
و تخضد به شوكتهم».
با اسلام و ادامه اساس اسلام همه نقشههاشان بر باد رفته، از
ياد خير محروم مىشوند و شوكتشان كه همان خار وجوديشان است شكسته خواهد شد.
( مجمع البيان- 10/ 550- مجمع البحرين 3/ 43).
[2] شعر فوق از ابو الحرث ملّقب به ذو الرّمه است اشعارش بيشتر در
مدح حكّام اموى و وصف و. غزل است كه او را در طبقه- اخطل و فرزدق و جرير بحساب
مىآورند جز اينكه تقواى اسلامى را رعايت نكرده و شعرش را در خدمت امويان و
خمّاران( مى خوارگان) قرار داده و از اينجهت ديوانش اوّلين بار در انگلستان توسّط
مكارت نى در سال 1919 ميلادى چاپ شده در شعر فوق مىگويد:
ستمكار بيگانه( در مآخذ ديگر بجاى المجهود- واژه- المجهول
آمده است) كوشش كرد كه در سايه فريبكارى در دوستى و موّدت دير پاى ما با ستمگرى
اخلال كند كه جغد بوم مرگ او را فرا خواند و سرش را طلبيد.