كه آن را با- حبيب- مقايسه كند بخطا رفته
است زيرا جايز است كه خداوند بندهاش را دوست بدارد زيرا محبّت از ناحيه او ثناست
ولى جايز نيست در او تقوا و بىنيازى باشد.
اين سخن بلخى اشتباه است زيرا- خلّة- از-
تَخَلُّل الودّ نفسه و مخالطته- است يعنى: (جانش با دوستى در آميخته است).
چنانكه شاعر گويد:
قد
تَخَلَّلْتَ مسلك الرّوح منّى
و به سمى الخليل خليلا
يعنى: (تو همانند روح با من در آميختهاى بهمين جهت است كه دوست خليل
ناميده شده).
و لذا گفته مىشود- تمازج روحانا- در روحى كه در هم آميخته و بهم
پيوستهاند، و محبّت هم رسيدن به مركز جان است و اينكه مىگويند- حببته يعنى در دل
و جانش راه يافتم و باو رسيدم و امّا زمانى كه واژه محبّت- در باره خدا بكار
مىرود منظور فقط بخشايش و احسان اوست.
همينطور واژه- خلّة- اگر بكار بردن حبيب براى خداوند جايز است واژه
ديگر يعنى- خليل و خلّة- هم جايز است ولى اگر مقصود از- حبّ- مركز دل و مقصود از-
خلّة- راه يافتن و نفوذ و آميختن دو دوست باشد حاشا كه براى خداى سبحان بكار رود و
چنين مقصودى در باره او قصد شود.
خداى تعالى گويد: لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خُلَّةٌ- 254/ بقره).
يعنى: ممكن نيست در قيامت نيكى يا حسنهاى خريد و يا اينكه حسنه را
با موّدت و محبّت بتوان جلب كرده و اين همان معنى است كه خداوند اشاره فرموده كه:
وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى-
39/ نجم) و لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خِلالٌ-
31/ ابراهيم).