دَامِغَة- خرما بن يا پاجوشى كه از ريشه درخت
مىرويد و اگر قطعش نكنند نخل را فاسد نموده و مىخشكاند.
دَامِغَة- آهنى كه به پشت پالان شتر مىبندند همه
اين معانى استعاره از معنى شكستن دماغ است.
دنر
: خداى تعالى گويد: مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينارٍ- 75/ آل عمران). (سخن در
باره امانت است، مىگويد: كسانى از اهل كتاب هستند اگر در مال زياد امينشان بدانى
آن را با حفظ امانت بر مىگرداند ولى كسانى هستند كه اگر بر يك دينار امينشان
بدانى آنرا بر نمىگردانند مگر با مطالبه و اصرار زياد).
اصل دِينَار[2]- دِنَّار- است كه يك حرف (ن) به حرف (ى) تبديل
شده است و گفتهاند اصلش فارسى و بمعنى- دين آر- يعنى شريعت آوردنده است.
[1] دماغ با كسره حرف( د) كنايه از مركز افكار بيهوده و باطل است
و در آيه فوق برترى آيات و انديشههاى حقّ بر باطل بطور كنايه بيان شده و بطور
مجاز مىگويند- دمغ الحقّ الباطل- در وقتى كه حقّ بر باطل پيروز مىشود و بر او
برترى مىيابد چنانكه خداى فرمايد: بَلْ
نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ- 118/ انبياء) يعنى حقّ بر باطل چيره شد يا- ابطله و اهدره- باطلش
كرد و از بينش برد.
[2] در باره معرب بودن دينار كه راغب ; مىگويد، دو نظر
هست يكى اينكه از- دين آر- فارسى است ديگر اينكه- از دينار يوس- لاتين و يونانى
اخذ شده. نخستين دينار اسلامى مربوط بزمان عبد الملك اموى است كه صورت او در آن
نقش شده بود از قرنهاى سوّم و چهارم در نيشابور و ساير شهرهاى ايران دينار طلا
مسكوك مىشد بگفته ناصر خسرو سه دينار مغربى برابر سه دينار و نيم نيشابورى است.
در زمان ركن الدّولة ديلمى( قرن چهارم) در ايران سكّهاى زدند كه بيشتر آن از مسّ
بود كه مركز مسكوكات هم شهر نيشابور بود. ازهرى مىگويد: دينار، ديباج و قيراط از
اصل عرب نيستند امّا از قديم اعراب با اين كلمات تكلّم مىكردند. ثعالبى آنها را
مشترك ميان زبان فارسى و عربى مىداند.
سيوطى هم مىگويد: بدون شك و شبهه دينار معرّب است به دليل
جمع و تصغير آن يعنى دنانير و دنير- وزن مشهور دينار 24 قيراط و هر قيراط برابر
وزن 3 حبّه جو است پس وزن يك دينار 27 حبّه جو.
ولى رافعى در مصباح المنير 5/ 71 حبّه جو مىداند كه برابر يك
دانگ بوده. اگر گفته شود يك دانگ هشت حبّه و 1/ 5 حبه است پس دينار 7/ 4 و 68 حبّه
جو است و دينار همان مثقال است( سفرنامه/ ناصر خسرو 118- تهذيب اللّغه- المزهر
سيوطى 388- فقه اللّغه 452- چهار مقاله عروضى 103- معجم الفاظ 1/ 420).