در تاريخ سياسى جهان
نيز در برابر جنبشهاى رهايىبخش دو نوع عكسالعمل ديده مىشده است:
1. عكسالعملى كه
اغلب با همبستگى دولتهاى مستبد و تجاوزگر به منظور سركوب مبارزات حقطلبانه ملتهاى
اسير و ستمديده همراه بوده است و گاه قدرتهاى استكبارى به دليل چارهانديشى در
برابر جنبشهاى رهايىبخش ملتهاى دربند كه منافع استكبارى آنها را به مخاطره مىافكند،
اختلافاتشان را كنار گذارده واتحاد سياسى قدرتمندى را براى مقابله با موج استقلالطلبى
و نفى سلطه به وجود مىآوردند.
در اين زمينه از
پيمانهاى: شومون، وين، پاريس و اتحاد مقدس كه تا سال 1826 م. دوام داشته (2) و
نيز معاهده مشترك 7 كشور آمريكايى كه در 1923 م. به منظور سركوب جنبشهاى انقلابى
در آمريكاى لاتين به وجود آمد، مىتوان نام برد (3).
در روند سياست بينالمللى
معاصر نيز بارها مشاهده شده كه ابرقدرتها براى مقابله با جنبشهايى كه منافع طرفين
را تهديد مىكند، به توافقها و زدوبندهاى پنهانى دست يازيدهاند.
آنچه امروز در
جهان، در قبال مسئلۀ فلسطين و در مقابله با بازتاب جهانى انقلاب اسلامى مىگذرد،
و سياستهاى هماهنگ شدهاى از طرف ابرقدرتها و اقمارشان براى سركوب اين جنبش
جهانى به صورتهاى مختلف و هزينههاى سنگين اعمال مىشود، نمونههاى زندهاى از
اين نوع عكسالعمل غير انسانى در برابر مبارزات حقطلبانه ملتها و جنبشهاى رهائى
بخش مستضعفان جهان مىباشد.
2. حمايت از
مبارزات و حركتهاى رهايىبخش ملتهاى ستمديده توسط ملتهايى كه در وراى مرزهاى
سياسى، جغرافيائى، نژادى و حتى ايدئولوژيكى به همبستگى و مبارزه مشتركى در راه هدفهاى
مشتركشان رو مىآورند.
اين نوع حمايت مىتواند
دلائل مختلفى داشته باشد، ولى مهمترين آنها انساندوستى و حمايت از اصول انسانى و
تلاش در راه تحقق بخشيدن به آرمانهاى مشترك بشرى و بالاخره حمايت از عدالت، صلح و
امنيت است.
اگر صلح و امنيت
بينالمللى، اصلى ضرورى در زندگى مشترك ملتها به شمار مىرود، بايد عوامل زمينهساز
صلح و امنيت از طرف همۀ ملتها حمايت شود، و اگر به اسارت كشيدن ملتها و
ستم بر آنها صلح و امنيت را به مخاطره مىافكند، بايد همۀ ملتها در ريشهكن
كردن سلطه و ستم هميارى نمايند.
نتيجۀ اين دو
سخن اين است كه مبارزات حق طلبانۀ ملتهاى ستمديده و جنبشهاى رهايىبخش
ملتهاى مستضعف حقى است مسلم و غير قابل سلب از آنها، و حمايت از ملتهاى تحت ستم
و محروم در استيفاى اين حق، مسئوليتى است بينالمللى، و هدف همۀ اين
اقدامات، چيزى جز پاسدارى از صلح و امنيت بينالمللى مبتنى بر عدالت نيست.
با اين توضيح روشن
مىشود كه حمايت بينالمللى از ملتهاى محروم و در حال مبارزه نمىتواند در حد يك
توصيه و يا اعلاميه بشردوستانه تلقى شود، بلكه بايد آن را در سطح يك قاعدۀ
حقوقى و قانون الزامآور در مقياس بينالمللى تلقى كرد.