دخالت در امور
داخلى كشورها تلقى مىكند، و اين شيوۀ مداخله گرانه را عرف بينالمللى و
اصول مبتنى بر آن را حقوق بينالمللى مىنامد.
تجاوز به حريم حقوق
يك ملت تنها در تهاجم نظامى و يا كمك به چريكهاى مبارز خلاصه نمىشود، زير
پاگذاردن آرا و آمال يك ملت و اقليتى را بر او تحميل كردن، جنايت بارترين شيوه
مداخله در امور داخلى يك كشور است.
چنانكه هر نوع
توطئه براندازى نسبت به حكومتهاى مردمى و انقلابى تنها به دليل عدم همسويى و تضاد
منافع، اهانتى بزرگ نسبت به آزادى و استقلال ملتها و دخالتى آشكار در امور مربوط
به آنها و درخور صلاحيتشان است.
جاى تعجب است كه
نظام بينالمللى معاصر حمايت از نهضتهاى رهايىبخش و فعاليت فرهنگى در اشاعه و
تعميق دعوت اسلامى در ميان ملل به استضعاف كشانده شده مسلمان را مداخله مىشمارد،
ولى ايجاد و تثبيت و حمايت دولتهاى اشغالگرى چون اسرائيل و دولتهاى وابسته و
تحميلى و سركوبگرى چون افريقاى جنوبى را مداخله نمىانگارد!
مسئلۀ
مداخله از ديدگاه اسلام
اسلام، استكبار و
سياست سلطه را به عنوان عامل اصلى مداخلههاى تجاوزكارانه تلقى مىكند و بر اين
اصل اصرار مىورزد كه نابود كردن سياستهاى استكبارى تنها راه خاتمه دادن به
مداخله در امور داخلى مربوط به ملتهاست.
تا ملتها تحت
سيطره خارجى، از حق اوليۀ خود در زمينۀ برخوردارى از آزادى، استقلال و
حاكميت بر سرنوشت خود محروم هستند، صحبت از منع مداخله به ميان آوردن بىنتيجه
است.
قرآن، تحميل و زور
را به عنوان خميرمايه اصلى دخالت، نفى مىكند (لا إكراه فى الدين)(1) و سلطهطلبى
را كه ريشه مداخله است، مردود مىشمارد (لن يجعل الله للكافرين
على المؤمنين سبيلا)(2) و هرنوع سيطره
جويى را كه خدشهاى در اراده بشرى ايجاد كند، ممنوع دانسته (لست عليهم بمصيطر)(3) و
فرمانروايى و جباريت را نهى و ما انت عليهم بجبّار (4) و به جاى ديگران تصميم
گرفتن را نفى كرده است و ما انا عليكم بوكيل (5) و خود را حافظ و نگهبان ديگران
فرض كردن و بر اين اساس مداخله در امور اختصاصى ديگران روا داشتن را مردود شمرده
است (و ما انا عليكم
بحفيظ)(6).
على عليه السلام مىفرمود:
وان العامه لم
تبايعنى لسلطان غالب و لا لعرض حاضر (7) (مردم با من به خاطر قدرت حكومت
و يا مزد و پاداش بيعت نكردند).
تهديد و تشويق، ترس
و طمع، اغلب از عواملى محسوب مىشوند كه بهطور پنهانى بر آراى مردم فشار وارد مىآورد
و در اراده آزاد آنها نوعى نفوذ و دخالت را ايجاب مىكند. از اين رو على (ع) قدرت
(ترس) و پاداش (طمع) را در مورد قبول فرمانروايى خود از طرف مردم نفى مىكند، و در
مورد ديگر تأكيد مىكند:
و بايعنى الناس غير
مستكرهين و لا مجبرين بل طائعين مخيرين (8) (مردم با من در
حالى بيعت كردند كه نه مجبور بودند و نه ناراضى، بلكه با رغبت و اختيار و آزادى با
من بيعت نمودند).