(ٰ كانَ اَلنّٰاسُ أُمَّةً وٰاحِدَةً فَبَعَثَ اَللّٰهُ اَلنَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ
اَلْكِتٰابَ بِالْحَقِّ
لِيَحْكُمَ بَيْنَ اَلنّٰاسِ فِيمَا اِخْتَلَفُوا فِيهِ وَ مَا اِخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ اَلَّذِينَ
أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْهُمُ اَلْبَيِّنٰاتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ). (5) مردم
يك امت بودند، خدا پيامبران را نويد دهنده و بيمرسان فرستاد و كتابهاى به حق بر
آنها نازل كرد تا ميان مردم دربارۀ آن چيزها كه اختلاف كردند، داورى كنند.
دربارۀ دين اختلاف نكردند مگر كسانىكه آن را گرفتند و با وجود دريافت مشعلهاى
هدايت، از روى ظلم به آن گرفتار شدند.
در بينش قرآنى
اختلاف از ظلم هاست، و ظلمها نيز در عمل بر اثر پديده اجتماعى افزونطلبى و
استخدام موجودات و انسانهاى ديگر به وجود آمد. ولى فطرت و روح و فكر و هدف مشترك
آدمى همواره جامعه بشرى را به همگونى و وحدت فرا مىخواند و از اين رو جايگاه
رسالت همۀ انبيا نيز كه فطرت و فكر و خواسته مردم بود، يكسان بوده و
همۀ پيامبران به يك دين و يك راه و يك مقصد دعوت مىكردند.
(شَرَعَ لَكُمْ مِنَ اَلدِّينِ مٰا وَصّٰى بِهِ نُوحاً وَ اَلَّذِي أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ وَ مٰا وَصَّيْنٰا بِهِ إِبْرٰاهِيمَ وَ مُوسىٰ وَ عِيسىٰ أَنْ أَقِيمُوا اَلدِّينَ وَ لاٰ تَتَفَرَّقُوا فِيهِ). (6) براى
شما از دين، همان را تشريح كرد كه قبلا به نوح توصيه شده بود. و آنچه كه به تو اى
پيامبر وحى كرديم و آنچه كه به ابراهيم و موسى و عيسى توصيه شد كه دين را به پا
داريد و در آن پراكنده نشويد.
اسلام با چنين ديدى
دين را بهطور متعدد (اديان) مطرح نمىكند و آن را به صورت مفرد و برنامه تكامل
فردى و اجتماعى همۀ جوامع بشرى مىداند و اساس تعليمات دين را بر وحدت نوعى
جوامع استوار مىكند، زيرا اگر جوامع انواع مختلف بودند و هر كدام مقصد و راهى را
مىطلبيدند ناگزير ماهيت اديان و راه انبياء نيز مختلف و متعدد مىبود. (7)
بنابراين
انديشۀ فلسفى دين در همۀ زمانها و در همۀ منطقهها و در زبان
همۀ پيامبران راستين الهى، يك محتوا داشته و اختلاف شرايع آسمانى از نوع
تفاوت و نقص و كمال است. چنين جهانى بينى از جهان، انسان و جامعه، مبين وحدت
ارگانيك جهان و اتحاد نوع انسان و همگونى و همسويى جامعۀ انسانى است.
اسلام بر اساس اين
بينش، آينده جوامع بشرى را نيز تفسير مىكند، و بنا بر نظريه اصالت فطرت و يگانگى
فطرى انسانها و اينكه وجود اجتماعى انسان و زندگى جمعى او و جامعه، وسيلهاى است
كه فطرت نوعى انسان آن را براى وصول به كمال نهايى خود انتخاب كرده است، حركت
آينده جوامع و تمدنها و فرهنگها را به سوى يگانگى و ادغام مىداند، و با رشد
انسان و بارورشدن استعدادهاى وى و به فعليت رسيدن همۀ ارزشهاى امكانى او،
رسيدن به جامعه واحد تكامل يافته را مرحلۀ نهايى زندگى اجتماعى مىداند. (8
و 9)