كسانى بايد از اين آزادى برخوردار باشند؟ هركسى (ديوانه، مغرض،
جاهل و...) يا طيف خاصى؟ آيا همگان حق دارند نسبت به هر مقولهاى، برخورد عاقلانه
يا احساس يا دين مدارانه كنند؟ اگر بدون اين محدوديتها به مقولۀ مهم آزادى
پرداخت شود، ارزش علمى آن تا سطح بسيار پايينى تنزل خواهد يافت.
اسلام براى دو گروه، مجوز آزادى بيان قائل است؛ مؤمنان (نه
مسلمانان) و دانشمندان (14) اسلام به بيان حقايق و آگاه ساختن عيوب ديگران سفارش
مىكند.
معيار آزادى بيان در اسلام، آوردن همۀ نظريات و مقايسۀ
آنها با هم است و سپس تطبيق آن با حق تا ناكارآمدى هر يك مشخص شده جاى هيچ شبههاى
در اذهان باقى نماند. (1)
حتى اگر براى مقوله آزادى قائل به هيچ حد و مرزى هم نباشند، باز هم
وجود آن در نظام سياسى دينى، سبب مىشود تا محدوديتهاى دينى در مورد آن نيز سارى
و جارى شود. در غير اين صورت دامنۀ آن فراتر از نظام ارزشى دينى كشيده مىشود.
دايرهاى از احساس صرف كه هيچ تخصص و ارزشى در آن وجود نخواهد داشت.
اما همه چيز غير مربوط و متضاد را مىتوان در آن جست كه
نتيجۀ آن ارزش قلمداد كردن بسيارى از غير ارزشها خواهد بود.
در اين تعريف بزرگ اما بىمحتوا، نسبت به ارزشهاى اسلامى كه
شالوده نظام سياسى جمهورى اسلامى بودند، به عمد يا سهو بىتوجهى شد. از اين رو،
برخى از مدافعان سعى كردند مقولۀ آزادى را مقولهاى خارج از حدود دين تعريف
كرده و جايگاهى در خلاء براى آن متصور شوند.
در حالى كه سياستمداران دينى و دين مدار همواره بايد سياستهاى
ماخوذۀ خود را از اسلام و اصول دينى اكتساب كرده و سياست خود را با اين
معيار برگزيده تطبيق دهند. نه اينكه تنها از برخى عوامل خاص دينى براى تاييد سياستهاى
مربوط و نامربوط خود استفاده كنند. بدون ترديد، اين باور بايد وجود داشته باشد كه
خداوند دين را براى هدايت و نجات بشريت فرستاد و اينكه سياست ما عين ديانت ماست.
اسلام دين تساهل و تسامح و حتى خشونت است، دين خنده و گريه، بغض و
آشتى، دوستى و دشمنى، تولى و تبرى، بايد و نبايد و... كه با وجود همۀ اين
تضادها، جايگاه واقعى ارزشها و ضد ارزشها پديدار مىشود. دين تكبعدى كه تنها،
تساهل و تسامح، خنده، دوستى (حتى با دشمنان) و... داشته باشد، هيچ اقتدارى در ميان
ساير دولتها و حكومتها نخواهد داشت، دين توسرىخورى خواهد داشت كه هيچ جايگاه
ارزشمندى نخواهد داشت. زيرا همواره حضور نبايدها است كه در كنار بايدها كنترلكننده
نبض قوانين جامعه خواهد بود. دين بدون نبايدها، برداشت غير واقعى و خودسرانه اى از
دين است كه به حتم بايد به مشورت علماى درجه يك دينى مىرسيد و در نطفه خاموش مىشد.
شايد هم هدف از آن به چالش طلبيدن همين قشر بود و شايد هم غير عامدانه و به علت
عدم علم كافى بود.
هركسى، حق ندارد براى واژۀ آزادى و يا هر واژه ديگرى در
حيطۀ دين حدود شخصى و مجزا تعيين كند.
اگر هم ساحتى باشد كه دين در آن نظر جديدى ارائه نكرده، با مشورت
علماى تراز اول دين، حدودى را كه