1 - مالك الافهام 338/5-337؛ 2 - جواهر الكلام 63/15؛ 3 - فرهنگ
فقه 787/1؛ 4 - فقه سياسى 191/3.
ايمان و امت
در اسلام «ايمان» و عقيده، شاخص ملت و عنصر واقعى تكوين آن محسوب
مىشود، و ملت اسلامى را افراد و تودههايى تشكيل مىدهند كه به آيين اسلام گرويده
و به عقيده و قانون اسلام ايمان آورده باشند و بر اساس همين پايه، اسلام، به جاى
«ملت» اصطلاح «امت» را به كار برده و امت معتقد به اسلام را «امت» واحدى دانسته
است.
قرآن اين حقيقت را چنين اعلام مىدارد:
(إِنَّ هٰذِهِ أُمَّتُكُمْ
أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ) (1) (اين
است امت شما امتى همكيش و متحد و يكپارچه و من آفريننده شما، پس تنها يك خداى را
پرستش كنيد).
و در جاى ديگر به اين صورت تأكيد مىشود:
(إِنَّ هٰذِهِ أُمَّتُكُمْ
أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ) (2) (اين
است امت شما امتى متحد و همعقيده و من آفريدگار شمايم پس از سرپيچى فرمانم
بپرهيزيد).
و در آيهاى ديگر نيز، ملت مسلمان به عنوان يك امت ممتاز و ميانهرو
معرفىشده است:
(وَ كَذٰلِكَ جَعَلْنٰاكُمْ أُمَّةً
وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدٰاءَ) (3) (و
همچنين شما را امتى ميانهرو و نمونه و ممتاز قرار داديم، تا براى ديگر ملتها
نمونه و گواه و سرمشق باشيد).
قانون اسلام، به تفرقه هاى نژادى، خونى، خاكى و...
توجهى مبذول نمىدارد و از نظر قانون و حقوق، همۀ افراد
مسلمان را يكسان و چون دندانههاى متساوى شانه محسوب مىدارد. پيامبر اكرم اين
حقيقت اسلام را با تأكيد تمام در پيام تاريخى «حجة الوداع» تصريح كرد:
يا ايها الناس ان ربكم واحد وان اباكم واحدكلكم لادم و آدم من تراب
اكرمكم عندالله اتقيكم ليس لعربى على عجمى و لا لعجمى على عرب و لا لاحمر على ابيض
و لا لابيض على احمر فضل الا بالتقوى، الا بلغت، اللهم فاشهد، الا فليبلغ الشاهد
منكم الغايب (هان اى مردم، اى انسانها، خداى شما يكى است و پدر شما
يكى، و همگى از آدم به وجود آمديد و آدم نيز از خاك، با فضيلتترين شما پيش خدا،
پرهيزكارترين شماست. نه عربى را بر عجمى و نه عجمى را بر عربى و نه سرخى را بر
سفيدى و نه سفيدى را بر سرخى، فضيلتى است مگر به پرهيزكارى. بيدار و هوشيار باشيد
كه پيام را رسانيدم، خدايا تو خود گواه باش! آگاه باشيد كه بايد هرآنكه شاهد اين
پيام بود آن را به غائبين برساند و براى ابلاغ آن همه مسئوليد).
اكنون، ما اگر وضع يك اجتماع بزرگى را به اين ترتيب مورد نظر قرار
دهيم، كاملا بر ما روشن خواهد شد كه وحدت، در عناصر مادى هرچند قوى باشد و همبستگى
بيشترى ايجاد كند، نمىتواند مبناى «يك زندگى مشترك و هدف و مصالح مشترك» قرار
گيرد و سرانجام تضاد خواستها، تباين افكار، اختلاف ارادها و بالاخره اختلاف نظر
در تشخيص مصالح و هدف زندگى، شيرازۀ آن اجتماع را از هم پاشيده و وحدت
اجتماعى و هماهنگى دستهجمعى را از ميان خواهد برد.