در فترت هايى به شكل مجزا از حكومتهاى مركزى در اريكه قدرت بودند
همواره با استفاده از روش سلطنت موروثى پايههاى قدرت خود را بر زور و ستم نهاده و
با اسلام نمايى، پرده روى چهره نامشروع خود مىكشيدند.
اين وضعيت غالب و ممتد، موجب ذهنيت تاريخى مسلمانان و دور ماندن از
دموكراسى اسلامى بود كه همواره آن را به صورت ايده آلى غير قابل دسترسى در اذهان
جلوهگر مىكرد و دموكراسى اسلامى را تا كنج كتابخانهها و زاويۀ محافل علمى
و لابهلاى كتب اسلامى عقب مىراند.
در هر حال ذهنيت تاريخى مسلمانان يكى از عوامل مؤثر بحران دموكراسى
اسلامى در سدۀ بيستم بود كه از آن فقط رؤيايى از دوران خلفاى راشدين بيش
نمانده بود و كشورهاى اسلامى در شرايطى كه يكى پس از ديگرى به استقلال مىرسيدند،
در برابر موج دلفريب دموكراسى غرب نمىتوانستند خود را با رؤيايى كه سدهها امكانناپذير
بوده رو به رو كنند به ويژه آنكه در طى مراحل منتهى به استقلال كشورهاى اسلامى
همواره دست استعمار در سمتگيرى سياسى اين كشورها نقش اول را ايفا مىكرده و حتى
در برخى از اين كشورها مانند عربستان سعودى، اردن، عراق و ايران نظامهاى استبدادى
گذشته را نوسازى كردند؛.
ب - تقليد و سنتگرايى عامل ديگرى است كه در بحران دموكراسى اسلامى
نمىتوان از نقش مؤثر آن چشم پوشيد. تصويرى كهنه و مبهم از شوراى سقيفه بنى ساعده
و انتقال الگوى خلافت به همان شكل و شرايط ساده اوليه آن به زمان حال و دور ماندن
از شرايط خاص زمان در مسائل اجرايى حكومت و تقسيمبندى نهادهاى آن، كليشهاى از حكومت
و خلافت اسلامى به وجود آورده بود كه تطبيق آن با زمان حاضر امكانپذير نبود به
ويژه آنكه اين كليشه سدهها مورد تجربه نيز قرارگرفته و نتيجۀ منفى به بار
آورده بود.
منبع
فقه سياسى 180/10-179.
بحران مشروعيت در دنياى كنونى سلام
بحران مشروعيت نوعى بحران سياسى است كه مانند ساير بحرانهاى سياسى
مىتواند موجب فلج شدن و سقوط رژيم هاى اقتدارگرا بشود، زيرا از دست رفتن مشروعيت
مىتواند به عنوان ضربۀ اساسى و كارى در فروپاشى نظام سياسى عمل كند.
كشورهاى اسلامى براى مشروعيت بخشيدن به نظامهاى سياسى خود، يس از كسب استقلال و و
رود به جامعه جهانى به منظور گذار از بحران مشروعيت دو راه اصلى در پيش روى داشتهاند:
الف - راه پيشين تاريخى و مذهبى خود كه با نظريههاى مختلف سياسى
متفكران مسلمان توجيه و تفسير مىشود، و در نظامهاى سياسى منطبق با امامت يا
خلافت متبلور مىشود، ب - راه دنياى غرب و تجربه كنونى انسان لائيك غربى كه در
دموكراسى و حكومت مردم متجلى است.
جمع بين دو راهحل سياسى مذكور با حفظ همۀ عناصر ركنى آن دو
امكانپذير نيست. زيرا اولى به خاطر خصلت دينى و توحيدى دومى را نفى مىكند و دومى
نيز بنابر ماهيت لاييك و ساير پيشفرضهاى دموكراسى عنصر دينى راهحل اول را نفى
مىكند. تنها راه ممكن در