وجود خود او جست و جو كرد (من فاته حسب نفسه لم
نفعه حسب آبائه) (13) و شخصيت اضافى و اعتبارى بدون شخصيت ذاتى سودى
ندارد (من ابطأ به عمله لم يسرع به نسبه) (14) و اگر از
شخصيت تقوايى انسانها صرفنظر شود همۀ آنها با وجود تمامى تفاوتها و
اختلافهايشان برابرند. (اصل المرء دينه و حسبه خلقه كرمه تقواه و ان
الناس من آدم شرع سواء)؛ (15)
ك - اسلام امتياز طلبى هاى مبتنى بر ثروت و قدرت را محكوم مىكند (وَ قٰالُوا نَحْنُ
أَكْثَرُ أَمْوٰالاً وَ أَوْلاٰداً وَ مٰا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَقُلْ إِنَّ
رَبِّي يَبْسُطُ اَلرِّزْقَ لِمَنْ يَشٰاءُ وَ يَقْدِرُ
وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ يَعْلَمُونَ) (16) و
براى خصايص نژادى نقشى در تقسيم عادلانه حقوق مردم قائل نمىشود (انى لا ارى
فى هذا الفى ء فضيله لبنى اسماعيل على غيرهم) (17) و همۀ
را در برابر قانون يكسان مىشمارد (الناس كلهم سواء كالسنان المشط) (18) و
حقوق و وظايف را متلازم و متساوى در مورد همه تعميم مىدهد (الحق لا
يجرى لاحد الا جرى عليه و لا يجرى عليه الاجرى له) (19) و به
زمامداران و دولتمردان دستور مىدهد كه همه را در برابر حق يكسان ببينند (و لكن امر
الناس عندك فى الحق سواء) (20) و اعلان شعار مساوات را در جامعه لازم
مىشمارد (و اعلموا ان الناس عدنا فى الحق اسوء) (21) (خذ سواء و
اعط سواء) (22) على (ع) به فرمانداران خود دستور مىداد حتى در نگاه كردن به
مردم نيز مراعات مساوات كنند (و أس بينهم فى اللحطه و النظره)؛ (23)
ل - تنها اختلافى را كه اسلام به عنوان يك واقعيت اجتناب ناپذير و
عينى معنادار مىپذيرد، اختلاف موجود بين زن و مرد است كه از نظر فلسفه آفرينش به
عنوان دو موجودى كه مكمل يكديگرند و با اختلافى كه دارند مسئوليتهاى ويژهاى را
بر عهده گرفتهاند و در نتيجه در پارهاى موارد حقوقى تفاوت دارند، مطرح مىكند.
بسيارى وحدت و اشتراك دو جنس بشرى در انسانيت را موجب برابرى و
مساوات كامل مىدانند، ولى مىبينيم در آفرينش، اين برابرى وجود ندارد. زيرا اصل
تفاوت كه در نظام يك سيستم مقتضاى حكمت است در خلقت مرد و زن نيز اعمال شده كه
نشاندهنده اختلاف نقش و مسئوليت آن دو است.
در اين تحليل سه بخش قابلتوجه در آفرينش انسانها وجود دارد:
م - بخش مشترك انسانى كه در همۀ زنان و مردان يكسان وجود
دارد؛
ن - بخش اختصاصى خلقت زنان و ويژگىهايى كه در جنس زن از نظر
آفرينش وجود دارد؛
ص - بخش اختصاصى جنس مرد كه از نظر خلقت او را از جنس زن متمايز مىسازد.
با توجه به اين واقعيت، بىشك شعار «تساوى حقوق» به صورت يك مارك تقلبى جلوه خواهد
كرد كه مقلدان غرب بر روى اين رهآورد غربى چسبانيدهاند.
وقتى ما بر اساس اين تفاوتهاى عينى كه به مقتضاى حكمت و تدبير در
يك سيستم پيچيده است، عدم تشابه حقوق زن و مرد را در پارهاى از موارد لازمه عدالت
دانستيم، در حقيقت سخن ما به فلسفه حقوق بر مىگردد كه ريشۀ آن را بايد در
دو اصل توحيدى حكمت و عدالت جستوجو كرد.
قرآن با توجه دادن به فلسفه آفرينش زن و مرد، ما را به رمز
اختلافات حقوقى بين اين دو جنس از انسان