آن آرا نيز مىشود. (3) اما اين احترام و استماع به معناى قبول
آراى متخالف نيست. بنابراين اگر منظور از تكثر گرايى مفهوم اول باشد بىگمان
بنيادگرايى بدان معنى سياستى معقول از ديدگاه اسلام به شمار مىآيد، اما اگر معناى
دوم از آن منظور شود و تكثرگرايى به مفهوم بىتفاوتى نسبت به حق و باطل و يكسان
تلقى نمودن همۀ آرا و نظريات تفسير شود، بىشك نه معقول است و نه مشروع؛
6. بنيادگرايى يا روشمندى و عمل مبنايى: هر نوع كار علمى الزاما
بايد روشمند باشد و هر علمى روش خاص خود را مىطلبد. زندگى اجتماعى نيز بر اين
اساس قانونمند است و هر نوع التزام به قانون نوعى رفتار علمى به شمار مىرود؛
7. بنيادگرايى يا نفى ديگران (تبرى): هرگونه تعهد و التزام علمى يا
اعتقادى به يك اصل به معناى ردّ خلاف آن است. اما اين نوع رد يا تبرى همواره به
معنى خشونت و ناهمگرايى محسوب نمىشود. آيات مربوط به خشونت و تبرى در قرآن مربوط
به دشمنانى است كه با هيچ روش منطقى دست از خصومت و دشمنى برنمىدارند. قرآن در
مورد مخالفانى كه خصومت نمىورزند، راه همگرايى و همكارى را نشان داده است؛
8. بنيادگرايى يا خشكسرى: در عرصۀ مطبوعات به ويژه آنها كه
به جنگ سرد بر عليه اسلام دامن مىزنند گاه از اين واژه، مفهوم تحقيرآميز خشكسرى و
جمود فكرى را به مخاطبان خود القا مىكنند و بدين ترتيب با تعميم آن نسبت به
مسلمانان متعهد و وفادار به اسلام، آنها را به جمود و عقبماندگى متهم مىكنند؛
9. بنيادگرايى يا ضديت با نوگرايى: سنتگرايى تابعى از وفادارى به
اصول و مبانى فرهنگى و اعتقادى است و نوگرايى به معناى دور انداختن هر نوع انديشهاى
كه گرد تاريخ و زمان بر روى آن نشسته، نه منطقى است و نه روشى مصلحتآميز است؛
10. بنيادگرايى يا عقبماندگى: بسيارى از ژورناليستها و نويسندگانى
كه از واژۀ بنيادگرايى در مورد مسلمانان پايبند به اصول استفاده مىكنند،
برانند كه به تلويح اين فكر را براى مخاطبان خود القا نمايند كه پايبندى به اصول
اخلاقى و ايدئولوژيك موجب عقبماندگى مزمن جهان اسلام بوده است و عامل پيشرفت
دنياى غرب در جدايى از ايدئولوژى و دين در عرصههاى علمى، سياسى و اجتماعى است و
راه پيوستن به كاروان تمدن و نيل به پيشرفتهاى علمى، صنعتى و اجتماعى جز اين نيست
كه زندگى اجتماعى و ابزارهاى نوين آن را از قيد و بند ايدئولوژى رها كنيم و
پايبندى به اصول مذهبى را به كنج مسائل فردى روانه كنيم و به جاى ايدئولوژى واقعيتهاى
عينى و علمى زمان را مبناى زندگى قرار دهيم.
مناديان و حاميان اين انديشه در حقيقت دين را مايه عقبماندگى مىدانند
و به سكولاريزم به عنوان تنها راهحل مشكل عقبماندگى ادعايى مىنگرند. (5)