در حقيقت، پستمدرنيسم آنسوى سكۀ پلوراليسم است و پلوراليسم
اساس تفكر پستمدرنيسم محسوب مىشود. پستمدرن ها تمامى توان فكرى و فيزيكى خود را
در خدمت به جنبشهاى فمينيستى، همجنسبازان، جنبشهاى طرفدار محيط زيست، جنبش سبزها
و جنبشهاى طرفدار صلح و خلع سلاح هستهاى به كار گرفتند. آنان عموما جنبشهاى خود
را در راستاى حركتهايى جدايى طلب و فرقه گرايانه سوق دادند.
پستمدرن هاى فرانسوى اين نوع نگرش به جهان را به مثابۀ كشفى
چشمگير و كليدى براى آزادى و سعادت در دنياى جديد پلوراليستى و «چند خدايى» ارائه
مىكنند!
پست مدرنيته، بيانگر سقوط يا دگرگونى و تحول تند در شيوههاى
مدرنيته سياسى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى است كه از اواسط سده نوزدهم تا اواسط
سدۀ بيستم در بيشتر كشورهاى صنعتى غرب وجه غالب و مسلط را دارا بود. (2)
اصول و مؤلفههاى پستمدرنيسم:
پستمدرنيسم اصول و چارچوب خاصى ندارد. اين مكتب، اصول ستيز و
چارچوب گريز است. با اين حال، به برخى از عناصر و مؤلفههاى سلبى و اثباتى اين
نظريه اشاره مىكنيم.
1. كثرتگرايى و مخالفت با هرگونه وحدتگرايى:
تنوع، تكثر، انشعاب و پراكندگى از اصول اوّليه اين مكتب است. پست
مدرنيستها با هرگونه مركزگرايى، اقتدارگرايى و مرجعيت باورى مخالف هستند؛ يعنى
توجه به يك حقيقت مركزى براى زندگى را نفى مىكنند و با تكثرگرايى و پلوراليسم
موافقاند؛
2. نسبيتگرايى: معتقدان اين مكتب به هيچ حقيقت مطلق وثابتى قائل
نيستند و همه چيز را يك حقيقت نسبى مىدانند؛
3. هيچانگارى (نيهيليسم): تلاش جامعۀ سنتى اغلب بر مبناى
نظريۀ «مشيت الهى» قرار داشت و بنابراين نظريه، كلّ جهان هستى با نظارت و
هدايت خداوند در حال حركت و پيشرفت به سوى هدف خاصى است. امّا در مكتب مدرنيسم به
جاى مشيت الهى جانشين دنيوى آن، يعنى تفكر پيشرفت مادى را نشاندند و برنامههاى
عقلانى و علمى را به جاى مشيت خداوند و تعاليم وحيانى قرار دادند. اما پستمدرنيسم
در واقع به جاى اعتقاد به نيروى الهى، هيچ انگارى و پوچ انديشى را نهاده است. به
اين ترتيب، بىهدفى، نداشتن غايت، مشاركت در هرج و مرج، انشقاق، ابتذال، بى محورى،
بى مركزى و پوچ انديشى، تفريح و سرگرمى پست مدرنيستهاست.
آنها بىقيد و بندى و لا ابالى گرى را - به تعبير خودشان - مفرى از
دنياى وحشتناك مدرن و فشار قوانين خشك رسمى آن مىدانند؛
4. تأكيد بر زبان و گفتمان: پستمدرنيسم تمام معرفت را محصول
گفتمان مىداند. گفتمان يكى از بحثهايى است كه در دهههاى اخير مورد توجه نظريهپردازان
مختلف به ويژه پستمدرن ها قرارگرفته است. بر اساس نظريۀ گفتمان، حقيقت را
نمىتوان در يك معرفت و فرهنگ خاص محصور كرد. ريشه اين انديشه از همان نگاه
پلوراليستى و نسبيتگرايى به تمام معرفتهاست؛ چنانكه گفته شد اين دو مقوله، اساس
تفكر پستمدرنيسم است. (4)