2. جنگ تجاوزكارانه، جنايتى عليه صلح بينالمللى است. تجاوز موجب
مسئوليت بينالمللى مىشود؛
3. هيچگونه تصرف ارضى يا امتياز ويژه ناشى از تجاوز، قانونى شناخته
نشده و نخواهد شد؛
مادۀ ششم: در اين تعريف هيچ نكتهاى نبايد چنان تفسير شود كه
دامنۀ منشور از جمله مقررات مربوط به كاربرد قانونى زور را گسترش دهد يا
محدود كند؛
مادۀ هفتم: به حق ملتها، به ويژه ملتهاى زير سلطه رژيمهاى
استعمارى نژادپرست يا ديگر شكلهاى تسلط بيگانه، كه به زور از حق تعيين سرنوشت،
آزادى و استقلال، ناشى از منشور، محروم شدهاند و اعلاميۀ اصول حقوق بينالملل
مربوط به روابط دوستانه و همكارى ميان ملتها بر اساس منشور ملل متحد، به آن اشاره
كرده است، و نيز به حق اين ملتها براى مبارزه در راه رسيدن به آن هدفها، و
درخواست و دريافت پشتيبانى بر اساس اصول منشور ملل متحد مطابق با اعلاميۀ
بالا، هيچ نكتهاى در اين تعريف و به ويژه ماده سوم، نبايد لطمهاى وارد آورد.
ماده هشتم: مقررات بالا در تفسير و اجرا پيوند دارند و هريك از
آنها بايد در چارچوب ديگر مقررات تفسير شود. (12)
تجدد طلبى در مشرق زمين مفهومى وارداتى است كه از انديشههاى غربى
اقتباس شده و مثل بسيارى از مفاهيم، بدون در نظر گرفتن يا با كمتوجهى به شرايط و
مقتضيات زمان و مكان و فرهنگ جامعۀ مقصد با نظريه پردازىهاى منتج از الگوهاى
غربى پياده شده است. بنابراين مطالعۀ آثار و پيامدهاى مثبت و منفى و كوتاه و
بلندمدت آن بر ساختارهاى اجتماعى، سياسى، فرهنگى و... در كشورهايى مانند ايران از
منظر علوم اجتماعى كارى بس مهم و مشكل است.
ريشۀ تاريخى تجددطلبى به عصر روشنگرى اروپا بازمىگردد.
تغييراتى كه در جامعۀ فئودال صورت مىگيرد، به تبيين اين انديشه دامن مىزند.
در اين دوران فرايندهاى ملت سازى شكل مىگيرد و مفاهيمى مثل «رعيت» به «ملت» مبدل
مىگردد. بنابراين رابطۀ جديدى ميان فرد و دولت مبتنى بر حق و تكليف ايجاد و
به تدريج نقش كليسا كمرنگ شده، سياست از ديانت جدا مىشود. علم گسترش يافته و
مبناى تصميمگيرى و عمل آدمى شده و صنعت، توسعۀ شتابانى مىيابد.
اين مفهوم تاريخى ايجادكننده و سازنده تمدن جديد غربى است و به
گفتۀ آدميت به مفهوم تغيير و تحول و تكامل هيأت جامعه است، - تحول در معناى
غربى كه عام و همه جانبه است و شامل سياست و اخلاق و اقتصاد و عقايد و كردار
اجتماعى و ارزشهاى آدمى است - كه از طبيعت مادى ناشى مىشود.