اصولا خود، اصل
مستقلى است كه طبيعت انسانى و خصلت متفكر بودن بشر الزامى بودن آن را ايجاب مىكند.
همۀ ملتها
بخشى از انسانيت هستند و انسانيت از تفكر و تشخيص، نه بىنياز است و نه جداشدنى.
مبادلۀ دستاوردهاى تفكر و تشخيص در زندگى بشرى اجتنابناپذير است و ماهيت
تفكر و مبادلۀ فكر، تفاهم مىطلبد؛ از اين رو مىتوان گفت كه تفاهم مقتضاى
فطرت انسانى است و نبايد آن را در حد يك وسيله براى وصول به اهداف ديگر بشرى تلقى
كرد. اصل تفاهم يك ضرورت مستقل در حيات اجتماعى انسان به ويژه در سطح بينالمللى
است؛
2. اصل تفاهم، يك
قاعده حقوقى با صفت الزامآور بودن است، زيرا اصل تفاهم از قديمىترين و ريشهدارترين
قواعد عرفى در زندگى بشر بوده و همزاد با زندگى اجتماعى انسان است، التزام به اين
اصل را در همه ابعاد زندگى بشرى مىتوان يافت و آثار و دستاوردهاى آن را در سراسر
موفقيتها و پيشرفتهاى زندگى، چه در سطح زندگى اجتماعى در يك جامعه، و يا در
مقياس بينالمللى بهوضوح مىتوان ديد.
تفاهم، نه در حد يك
قرارداد بلكه بالاتر و عميقتر از آن، همواره به صورت يك مبنا در زندگى جمعى رخ
كرد، اگر عرف را به عنوان منبع اصيل حقوق بينالملل بدانيم، بايد قاعدۀ عرفى
لزوم تفاهم را در حد يك قاعده حقوقى در مقياس جهانى بپذيريم.
فطرت، عقل و عرف در
اين اصل به هم مىرسند و شالوده يك قاعده حقوقى را فراهم مىآورند، و اين درست آن
چيزى است كه اسلام نيز روى آن تأكيد مىورزد.
مناسبات بينالمللى
بهطور فزايندهاى همبستگى بين ملتها را ايجاب مىكند و توسعه و تحكيم همبستگى جز
بر اساس الزامى بودن تفاهم بعنوان يك قاعده در حقوق بينالملل امكانپذير نيست و
تا اين قاعده حقوقى پذيرفته نشده، هيچ حادثۀ مطلوبى در جهت همكارىهاى بينالمللى
و عدالت و صلح و امنيت در روابط بين ملتها رخ نخواهد داد.
قرآن با توجه به
ضرورت تفاهم در زندگى صلحآميز و عادلانۀ بشرى و نقش تعيينكننده آن در وصول
به همۀ اهداف و آرمانهاى بشر در زندگى جمعى، روابط ملتها را از تفاهم آغاز
مىكند و به پيامبر دستور مىدهد كه ملتها را به تفاهم در حداقل مشتركات قابل
قبول همگان دعوت كند، و خود در اين زمينه اسوه و نمونه باشد:
(قُلْ يٰا أَهْلَ اَلْكِتٰابِ تَعٰالَوْا إِلىٰ كَلِمَةٍ سَوٰاءٍ بَيْنَنٰا وَ بَيْنَكُمْ أَلاّٰ نَعْبُدَ إِلاَّ اَللّٰهَ) (1) (بگو به آنها كه خود را معتقد به كتابهاى
آسمانى مىدانند، بر سرقدر مشتركها و نقطه اصلى كه همگى بر آن اتفاق نظر داريم،
توافق كنيم كه جز خدا را نپرستيم).
انتخاب اهل كتاب و
پيروان اديان آسمانى و توحيد به اين دليل بوده كه قدرمشترك بين اسلام و آنها در
مقياس وسيعى وجود داشته و تفاهم روى آن به آشكارى قابل عمل بود. تفاهم بر سر
مسئلۀ توحيد در عبوديت (منحصر كردن پرستش به خدا) كه در يك جمله خلاصه مىشود،
كاربردى وسيع و نتايج گسترده و بسيار عميقى به دنبال داشت. تفاهم در اين زمينه هم
مىتوانست توافق و وحدت نظر ايجاد كند و هم