عقلى است. زيرا با توجه به جاودانگى و خاتميت دين اسلام به دلايل
زير تشكيل حكومت از نظر عقلى و شرع اسلام ضرورى است:
1. قانون هر قدر كامل باشد، حتى قانون متكى به وحى بهتنهايى براى
ايفاى هدفش و رسيدن به حاكميت كافى نيست؛
2. ماهيت قوانين اسلام مانند قوانين مالى (زكات، خمس، جزيه
غنائم...) و احكام جزايى و جهاد، خواستار حكومت و قدرت اجرايى و تنفيذى است؛
3. وحدت اسلامى بر پايۀ اخوت و اعتصام به حبلالله كه از
ضروريات اسلامى است، نيازمند به قدرت ضامن وحدت و حبلالله است؛
4. سرافرازى اسلام و اعتلاى كلمۀ حق و نفى سبيل كافران از
مؤمنان به جز با تشكيل حاكميت و قدرت حكومتى امكانپذير نيست؛
5. استقرار كيفيت سياسى نظامى (وَ أَعِدُّوا
لَهُمْ مَا اِسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِبٰاطِ اَلْخَيْلِ
تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اَللّٰهِ وَ عَدُوَّكُمْ) در جامعه جز
از راه تشكيل حكومت مقتدر تحققپذير نيست؛
6. اعانت مظلوم و دفع ظالم و اصل كلى اسلامى:
(«كونوا للظالم خصما و للمظلوم عونا») ضرورت عقلى و
اسلامى تشكيل حكومت را ثابت مىكند؛
7. سنت و سيره پيامبر اكرم در زمينۀ تشكيل قدرت سياسى و
حكومت در مدينه پس از هجرت از مكه؛
8. سيره على عليه السلام در قبول حكومت با وجود همۀ موانعى
كه به وجود آمده بود و تعليل آن حضرت در زمينۀ قبول حكومت: «اما والذى
فلق الحبة و برا النسمة لو لا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما اخذالله
على العلما ان لا يقاروا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم لا لقيت حبلها على غاربها»؛ (1)
9. بر اساس اصل مسلم امر به معروف و نهى از منكر بايد همۀ
مسلمانان مانع از استقرار و ادامۀ حكومتهاى ظالم و ضد اسلامى باشند و
لازمۀ اين وظيفه ايجاد تحولات اساسى در جامعه و انقلاب است و چنين مسئوليتى
تنها با برقرارى حكومت حق و عدل امكانپذير خواهد بود؛
10. علل و دلائلى كه در روايات به ويژه در روايت «عللالشرايع» كه
از حضرت رضا سلامالله عليه در زمينۀ ضرورت وجود امام و اولىالامر و لزوم
اطاعت از آنان نقلشده، محدود و موقت به زمانى نبوده و در هر زمانى صادق است (2) و
در نتيجه لزوم تشكيل حكومت، هميشگى و تكليفش دائمى خواهد بود؛
11. فلسفۀ امامت كه پيشوايى و هدايت مادى و معنوى انسانها
را در زندگى اين دنيا دربر مىگيرد، چون مركزيت و نقش مبداء حركتها و جهت دهنده و
سرعت بخشنده به آنها و در نهايت كنترل همۀ جنبشها و حركتهاى روحى و جسمى
انسانها را در دو بعد فردى و اجتماعى بر عهده مىگيرد، چنانكه على عليه السلام
فرمود: «ان محلى منها محل القطب من الرحا» (3) و «انما انا
قطب الرحا تدور على وانا بمكانى فاذا فارقته استحار مدارها و اضطرب ثفالها» (4) و خطاب
به خليفه دوم فرمود: «فكن قطبا و استدر الرحا» (5).
بنابراين ضرورت عقلى و شرعى تشكيل حكومت و سازماندهى نظام كشور
اسلامى روشن مىشود و نفى چنين ضرورتى انكار ضرورت اجراى احكام اسلام و جامعيت و
جاودانگى دين مبين اسلام تلقى مىشود و