4 - ادعاى جهان گرايى خلاصه مىشود، كه به توضيح هر يك از آنها مىپردازيم:
1. دشمن تراشى:
اولين بخش نظريۀ برخورد تمدنها، ضرورت وجود دشمن است. در
حقيقت بايد دشمن تراشيد تا دشمنى تحقق يابد و سپس با او برخورد شود. هانتينگتون مىگويد:
براى ملتهايى كه به جستوجوى هويت يا باز آفرينى قوميت خويش
برخاستهاند، وجود دشمن، ضرورتى حياتى است و خطرناكترين خصومتهاى كه بالقوه وجود
دارد، در خطوط گسل تمدنهاى اصلى صورت مىگيرد.
آشكار است كه اساس اين نظريه، وجود دشمن و دشمنى است تا برخورد با
او امكان پذير باشد؛ در حالى كه چنين اقدامى نتيجۀ بدبينى به ديگران و
خيالاتى است كه خلاف واقعيت است. آيا نمىتوان به جاى چنين كارى، با خوشگمانى به
ديگران آغاز كرد و از ابتدا مانع بروز درگيرى و خشونت شد؟ طبق منطق غرب، رويكرد
جنگ تمدنها با تساهل، تسامح، حقوق بشر و دموكراسى سازگارى ندارد.
2. جهان چند قطبى:
انتقاد سختى كه به مخالفان غرب و دموكراسى غربى مىشود، اين است كه
نبايد افراد را به خودى و غير خودى و جامعه را به شهروند درجه يك و درجه دو تقسيم
كرد. ولى با وجود اين خردهگيرى، گام دومى كه هانتينگتون به دنبال دشمن تراشى بهطور
طبيعى برداشته، باور به جهان چند قطبى است:
حرف اصلى اين كتاب آن است كه فرهنگ و هويتهاى فرهنگى كه در سطح
گسترده، همان هويتهاى تمدنى هستند؛ الگوى همبستگى ها، واگرايىها و جنگها را در
جهان پس از جنگ سرد تعيين مىكنند... براى اولين بار در تاريخ، سياست جهانى، هم
چند قطبى است و هم چند تمدنى.
علاوه بر ناهمخوانى چنين رويكردى با حقوق بشر و گفتمان دموكراسى
غربى؛ اين نگاه با موضع خود هانتينگتون درباره اداره جهان نيز سازگارى ندارد. زيرا
وى به صراحت الگوهاى چهارگانه مديريت جامعه جهانى را باز گفته، الگوى تك جهان
فوكوياما، نيز مدل دو جهان ما و آنها، از جمله ديدگاه به قول او سنتى مسلمانان، با
عنوان دارالحرب و دارالاسلام يا خودى و غيرخودى؛ همين طور ديدگاه هرج و مرج طلب را
رد كرده، ديدگاه جهان چند قطبى را بهطور نسبى ترجيح داده است.
اكنون پرسش اين است كه ميان ديدگاه دو جهان و چند جهان، يا جهان دو
قطبى و چند قطبى چه فرقى است؟ بنابر همان مدركى كه جهان دو قطبى محكوم است - و
لابد ملاكش تفرقه آميزى و خط كشى بىدليل و دشمنى آور است - جهان چند قطبى نيز
سرشار از تنشها خواهد بود. به علاوه چنانكه در جهان دو قطبى ما و آنها، هر قطبى
خود را بر حق و ديگرى را باطل مىداند؛ در جهان چند قطبى نيز همين حالت حكمفرما
بوده، هيچكس در برابر ديگرى انعطافى نشان نمىدهد، پس بر اساس ديدگاه حقوق بشر
غربى و تساوى انسان ها، هر نوع قطب بندى و تبعيضى كه برابرى انسانها را نفى كند
ناپسند بوده، چند قطبى بودن نيز مانند دو قطبى بودن محكوم است.