الف) نظريۀ جنگ تمدنها اصل را بر دشمنى و توطئه نهاده و اين
چيزى است كه مناديان و مدافعان جدى دموكراسى از جمله كارل پوپر بهشدت آن را تخطئه
مىكنند و واقع هم اين است كه اين كار نوعى فرافكنى و عوامفريبى است كه از سر بى
مسئوليتى و ماجراجويى رخ داده است؛
ب) به نظر مىرسد، هانتينگتون به نمايندگى از غرب و به مثابۀ
يكى از مهرههاى فرهنگى و سياسى امريكا، تلاشى مذبوحانه كردهاند و يا را از گليم
خود فراتر نهادهاند و با طرح نظريۀ برخورد تمدنها كوشيدهاند غرب را از
افول باز دارند و سهمى ناعادلانه براى تمدن غربى مطالبه كند. در حالى كه با فرض
سير نزولى غرب كه وى به آن معترف است، منطقى و عادلانه نيست كه با دشمن تراشى،
چالش گرى و تنش آفرينى، به جنگ تمدنها دامن زده شود و تمدنى را كه در سراشيبى
قرار گرفته و رو به كهولت مىگذارد، سر پا نگه داشت؛
ج) اشكال ديگر، يكى بر شمرده شدن توسعه و تعرض است. اين حرف درست
مىنمايد كه تمدن غرب، به ويژه در بعد اخلاقى رو به انحطاط نهاده و در نتيجه نمىتواند
مدعى جهانى بودن و رهبرى جهان باشد. همچنين درست است كه تمدنهاى ديگر به ويژه
تمدنهاى آسيايى و اسلامى، بار ديگر سير صعودى را آغاز كردهاند، ولى اين سخن درست
نيست كه رشد و توسعۀ تمدنهاى شرقى، لزوما با سلطهجويى و تعرض آنها به غرب
همراه باشد؛ زيرا با وصف محور بودن اخلاق - به ويژه در تمدن اسلامى - مجوزى براى
بى عدالتى و دستاندازى به حقوق ديگران، وجود نخواهد داشت. آرى اگر غرب دست به
جنايت زده يا رژيمى چون اسرائيل وحشى را به جان مسلمانان اندازد، نبايد انتظار
سكوت و تسليم را از آنها داشته باشد! درست است كه لبههاى تمدن اسلامى و خطوط گسل
آن خونين است، ولى غرب همواره مسئول مستقيم تمام خونريزى هاى فلسطين اشغالى،
عراق، افغانستان، بوسنى و... بوده است كه با بىعدالتى هاى آشكار و حمايت از اقمار
تروريست خود، زمينۀ خونريزى را فراهم مىكند؛
د) اشكال جوهرى نظريه جنگ تمدنها، نگاه نادرست به ماهيت اسلام و
انسان است. شرح اين اشكال در ادامۀ اين نوشتار خواهد آمد كه به مقايسۀ
گفتمان مهدويت و جنگ تمدنها مربوط است. (1)
حال با عنايت به موارد مذكور استكبار با استفاده از تجربۀ
شرق در مسخ اسلام به منظور برداشتن هر نوع مانعى كه از انديشۀ اسلامى برمىخواست،
تهاجم فرهنگى را در سرلوحۀ سياست اسلام زدايى و پيشبرد اهداف سلطه جويانه
خود قرار داد و با استفاده از فناورى مدرن ماهوارهاى، انديشهها و فرهنگها را هدف
گرفت.
هرچند سياست استكبارى جنگ مذهب بر عليه مذهب، سابقۀ طولانى
در تاريخ سياستهاى استعمارى دارد لكن اين سياست اين بار با دو خصلت جديد يعنى
تهاجم فراگير و ساماندهى مدرن با استفاده از انديشهها، تخصصهاى دينى و زمانبندى
شده به شست و شوى مغزها پرداخت و اسلام مبارز را با عناوينى چون بنيادگرايى و
واپسگرايى و قرون وسطايى متهم كرد تا