گاه جز يك راه اصولى و شرافتمندانه در پيشروى باقى نمىماند،
چنانكه امام (ع) مىگويد:
«و لقد ضربت أنف هذا الامر و عينه. و قلبت ظهره و بطنه، فلم أر لى
فيه الا القتال أو الكفر بما جاء محمد صلى الله عليه. انه قد كان على الامة وال
أحدث أحداثا. و أوجد الناس مقالا، فقالوا، ثم نقموا فغيروا». (7)
«من در اين مورد كاملا تحقيق كردم و همۀ جهات آن را زير و رو
نمودم و جز جنگ راهى نيافتم. مگر اينكه به رسالت پيامبر اسلام (ص) كفر بورزم. در
گذشته، امت فرمانروايى داشت كه بدعتها و كارهاى خلافى انجام داد. مردم را به
گفتارهايى واداشت و مردم نيز سخنانى دربارهاش گفتند. آنگاه زبان به سرزنش و
انتقاد گشودند و تنهايش گذاشتند و بر عليه او شوريدند و او را بركنار كردند».
در رابطه با سياستى كه امام (ع) در برابر معاويه (كه استاندارى بخش
عظيمى از كشور اسلامى آن زمان را از طرف خلفاى قبلى، به دست گرفته بود) بايد در
پيش بگيرد، نظرات و پيشنهادهاى مختلفى ابراز مىشد.
امام (ع) در برابر اين پيشنهادها كه به آرزو بيشتر شباهت داشت،
موضع قاطع خود را بيان فرمود. با اين تأكيد كه همۀ آنچه كه به نظر شما
رسيده، من بررسى كردهام و همۀ زوايا و ابعاد و زير و روى مطلب را به دقت
رسيدگى كردهام و راهى جز جنگ نيافتهام.
از سخن امام (ع) مطالب زير فهميده مىشود:
1. پيش از هرگونه تصميم در برابر دشمن بايد نخست تمامى راهها،
پيشنهادها و طرحهاى احتمالى در زمينۀ كيفيت برخورد با موضع دشمن، پيشبينى
و مورد بررسى و تحليل دقيق قرار گيرد، تا هر نوع تصميم و موضعگيرى كه اتخاذ مىشود،
بر مبناى يقين استوار باشد. در اين صورت حتى اگر اشتباهى در عمل و تصميم رخ داده
باشد خواهد بود.
2. مسئوليتها و وظايفى كه مؤمن در برابر جريانها و رويدادها دارد
به دو گونه است. نوع اول مسئوليتهايى است كه اگر به آنها عمل نشود و در برابر
آنها متعهدانه اقدام نشود، شخص را تا حد فسق تزلزل مىدهد و بنيان مكتبى او را
ويران مىكند. نوع دوم مسئوليتهايى است كه به اصل مكتب و اساس ايدئولوژى انسان
بستگى دارد. نهتنها عمل به وظيفه نكردن، بلكه مشخص نكردن موضع خود در برابر آن،
به معناى از كف دادن ايمان و مكتب مىشود. چنانكه امام (ع) در برابر قاسطين به
سركردگى معاويه، اگر موضع قاطع جنگ را برنگزيند، راه دوم را كفر به رسالت پيامبر
(ص) مىداند.
3. همانگونه كه تحولات داخلى اغلب طى سه مرحله صورت مىگيرد:
مرحلۀ اول: مردم واقعيات عينى را درمىيابند و باوجود پردهپوشىهاى
نظام، آن را براى يكديگر بازگو مىكنند؛
مرحلۀ دوم: كار به جايى مىرسد كه همۀ اقشار، قدرت
تحليل پيدا مىكنند و زبان به انتقاد مىگشايند، زمامداران تنها و بىياور مىمانند
و از تودهها و افكار عمومى جدا مىشوند؛
مرحلۀ سوم: با اولين جرقههاى شورش، مردم به پا مىخيزند و
زمامدارانشان را بركنار مىكنند؛
6. ايجاد تحولات ضرورى: در روابط ملتها نيز جهاد مىتواند در
مرحلۀ سوم تنها راه عقلانى براى ايجاد