زندگى، زبان، رنگ بدن و اختلافات ديگر گرديد، و از سوى ديگر هر
جمعيتى كه با يكى از اين مزايا مشخص شده بود، قطعه زمينى را به خود اختصاص داده و آن
را وطن خويش دانستند. اين گزينش گرچه با نيازمندىهاى زندگى انسان را وفق مىداد،
ولى با فطرت و خواستۀ آرمانى انسان كه زندگى در يك جامعۀ بشرى را
ايجاب مىكند، منافات دارد. اصولا روند حركت استعدادها و نيروها در جهان، به سمت
به هم پيوستن نيروها و تقويت از راه تركيب و متشكل شدن اين استعدادهاست، تا ماده
اصلى، از ساده به پيچيده به صورت موجودات زنده درآيد. انسان نيز از اين قانون
مستثنى نيست، ولى وقتى پاى وطن به ميان مىآيد، خانوادههاى بشر از هم گسيخته و
بشريت از قرارگرفتن در يك مجتمع متحد محروم مىماند و به دنبال آن دچار اختلافها
و كشمكش هايى مىشود كه از آغاز به رهبرى فطرت و خواستههاى عقلانى از آن تنفر
داشت.
در چنين شرايطى هر واحد بشرى با واحدهاى ديگر آن گونه رفتار مىكند
كه انسان با موجودات ديگر بعنوان ابزار، عمل مىكند.
تمامى تاريخ گذشته شاهد آثار زيانبار اين نوع تفرقه و تشتت است كه
استثمار و استعمار را به دنبال داشته است.
به اين دليل است كه اسلام اين نوع اختلافهاى فرعى و مصنوعى و
تمايزات زيانبخش را لغو كرده و جامعهاى را بنيان نهاده است كه مرزهاى آن را
عقيده تعيين مىكند، نه نژاد، وطن، و امثال آن. حتى در مسئلۀ ازدواج نيز كه
سازنده واحد بنيادين جامعه بشرى است، ملاك و محور را عقيده قرار داده است، نه وطن
و اقامتگاه. (او 2)
منابع
1 - تفسير الميزان 123/4؛ 2 - فقه سياسى 213/3-211.
جهانبينى دينى
مراد از جهانبينى دينى، مجموعهاى از معارف است كه آدمى از منبع وحى
درباره خدا، جهان طبيعت، انسان و نظامهاى حاكم بر آن به دست مىآورد. (1)
بايد جهانبينى مذهبى را يك نوع از جهانبينى فلسفى بدانيم. جهانبينى
مذهبى و جهانبينى فلسفى وحدت قلمرو دارند، بر خلاف جهانبينى علمى، ولى اگر نظر
به مبدأ معرفت و شناسايى داشته باشيم، بدون ترديد جهانشناسى مذهبى با جهانشناسى
فلسفى دو نوع است.
در برخى مذاب، مانند اسلام، جهانشناسى مذهبى در متن مذهب، رنگ
فلسفى، يعنى رنگ استدلالى به خود گرفته است، بر مسائلى كه عرضه شده است با تكيه بر
عقل، استدلال و اقامۀ برهان شده است، از اين رو جهانبينى اسلامى در عين حال
يك جهانبينى عقلانى و فلسفى است. از مزاياى جهانبينى مذهبى (علاوه بر دو مزيت
جهانبينى فلسفى، ثبات و جاودانگى و ديگر عموم و شمول) كه جهانبينى علمى و جهانبينى
فلسفى محض، فاقد آن است، قداست بخشيدن به اصول جهانبينى است. و با توجه به اينكه،
يك ايدئولوژى ايمان مىطلبد و جذب شدن ايمان به يك مكتب، علاوه بر اعتقاد به
جاودانگى و تغييرناپذيرى اصول كه به ويژه جهانبينى علمى فاقد آن است، مستلزم
حرمتى است در حد قداست، روشن مىشود كه يك جهانبينى آنگاه