اسلامى استوار است و بدون آن هيچ سازمانى نمىتواند اسلامى باشد.
منبع
فقه سياسى 493/7.
حاكميت خدا
حاكميت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست.
بنابراين اعتقاد، هستى جهان آفرينش از اوست و دستگاه عظيم خلقت
تماما از او نظام يافته است. فرمان تنها از خداوند است، به حق فرمان مىراند و او
بهترين حكمفرمايان است؛ هيچكس جز خداوند ولى مردم نيست و هرگز كسى را در حكومت به
شريكى خويش برنگزيند. پس حكم تنها از آن خداوند برتر بلندمرتبه است. اين اصل
زيربناى تشكيل حكومت اسلامى است؛ چون جمهورى اسلامى ايران نظامى است (كه) بر
پايۀ ايمان به خداى يكتا (لا اله الا الله) و اختصاص
حاكميت و تشريع به او و لزوم تسليم در برابر امر او بنا شده است.
پس در اين نظام قدرت و حاكميت در الله خلاصه مىشود. (1)
حاكميت مطلق خدا بر جهان آفرينش نتيجۀ منطقى دلائل متقن
توحيد، نخستين اصل اعتقادى اسلام است.
زيرا معناى توحيد «تنها خالق بودن» خدا نيست، بلكه هدفدار بودن
جهان، وابستگى كل نظام آفرينش به مبدأ حكيم وحى و قيوم و حركت موزون و حسابشده كاروان
هستى تحت يك مشيت حكيمانه و هدايت هماهنگ همه موجودات به سمت كمالات شايستهاى كه
از «او» آغاز و به سوى «او» كشيده مىشوند (إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ
رٰاجِعُونَ) (2)، از
لوازم اجتنابناپذير جهانبينى توحيدى و اسلامى است (رَبُّنَا
اَلَّذِي أَعْطىٰ كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ
ثُمَّ هَدىٰ). (3)
هيچ موجودى از ذرات بىمقدار و بىجان گرفته تا پيچيدهترين پديدههاى
جاندار آفرينش از حوزه قدرت و قلمروى نفوذ علم خدا بيرون نيست (لاٰ يَعْزُبُ عَنْهُ
مِثْقٰالُ ذَرَّةٍ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ لاٰ فِي اَلْأَرْضِ). (4)
خداوند حكيم، هم خالق جهان است و هم رب و پرورشدهنده و هدايتكننده
موجودات جهان و اختيار جهان در دست قدرت اوست (فَسُبْحٰانَ اَلَّذِي
بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ) (5) و هم
اوست كه زمام حركت و حيات هر جنبدهاى را در سراسر قلمروهاى هستى در اختيار دارد (مٰا مِنْ دَابَّةٍ
إِلاّٰ هُوَ آخِذٌ بِنٰاصِيَتِهٰا) (6) و مالك
حقيقى جهان و حاكم مقتدر بر آن است (تَبٰارَكَ اَلَّذِي
بِيَدِهِ اَلْمُلْكُ وَ هُوَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ
قَدِيرٌ)(7) و هر لحظه كه
غايت و مشيت الهى از جهان گرفته شود، نيست و نابود خواهد شد.
اين نوع ولايت و حاكميت مطلقه خدا بر جهان آفرينش تكوينى است (إِنَّمٰا أَمْرُهُ
إِذٰا أَرٰادَ شَيْئاً
أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ) (8) ولايت
خدا بر حيات و مرگ و قضا و قدر تكوينى نسبت به انسان از همين مقوله است، ولى در
مورد اعمال انسان خداوند به جاى اعمال حاكميت و ولايت قهر و جبرى چون سنتش بر
آزادى و اختيار او قرارگرفته نوع ديگرى از حاكميت را جايگزين كرده است كه از آن به
ولايت و حاكميت تشريعى تعبير مىشود و به موجب آن اطاعت غير خدا شرك (من اطاع جبارا
فقد عبده)، و كفر به ولايت طاغوت لازمه ايمان است (فَمَنْ يَكْفُرْ
بِالطّٰاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللّٰهِ! فَقَدِ
اِسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ اَلْوُثْقىٰ). (9)