از اين رو برخى تصور كردهاند كه حقوق اساسى، عبارت از مهارتى است
كه يك حقوقدان در بررسى و تحليل شرايط و پديدههاى اجتماعى و سياسى و اقتصادى جامعه،
به نظام حقوقى و قواعد معينى دست مىيابد.
ولى نبايد فراموش كرد كه پايۀ اصلى در حقوق اساسى، شناخت و
كشف قواعد حقوقى است و در اين ميان ريشهها و منابع و حوادثى كه منجر به پديدههاى
حقوقى مىشود نيز مورد مطالعه قرار مىگيرد و گاه بررسى زمينهها، براى پياده كردن
و به كار گرفتن قواعد حقوقى در جامعه نيز به نوبۀ خود مورد توجه قرار مىگيرد.
اما نه بررسى ريشهها و عوامل و نه كسب مهارت در به عمل درآوردن قواعد، هيچكدام
جزو حقوق اساسى نيست و در تعريف آن نيز آورده نمىشود.
برخى بر اساس نظريه اگوست كنت كه معتقد بود سازنده اصلى حقوق،
وجدان عمومى است و براى كشف آن بايد به تجربه و مشاهده پرداخت و از هرگونه ذهنگرايى
و مفاهيم مجرد احتراز جست، تصور كردهاند كه حقوق اساسى نيز در رديف علوم تجربى
قرار مىگيرد و كشف قواعد آن، به تحليلهاى عقلانى و نظرى نيازمند نيست.
در صورتى كه قواعد حقوقى از مقولۀ بايدها و مبتنى بر نظامهاى
ارزشى و سنجش هاى عقلانى است و بدون بررسى اصول و پايههاى نظرى، امكان دسترسى به
قواعد حقوقى، منطقى و منطبق با واقعيتهاى انسانى و اجتماعى نيست.
اصولا در شناخت و كشف قواعد حقوق اساسى، بايد نخست يك شناخت كلى و
فلسفى جامع از انسان جامعه داشته باشيم تا بر پايه آن بتوانيم واقعيتهاى اجتماعى
را به نظم درآورده و متناسب با انسان و جامعه، قواعد درستى در زمينه حكومت و قدرت
عمومى و حقوق مردم در رابطه با حكومت كشف كنيم.
بديهى است هيچكدام از علوم نظرى، بىنياز از تجربه و مشاهده و
بررسى واقعيتهاى عينى نبوده و حقوق اساسى نيز از اين كليت مستثنا نيست.
و نيز نظرى بودن علم حقوق اساسى، به مفهوم اسلامى آنكه عبارت از
مطالعه قواعد حقوقى متخذ از فقه اسلامى در زمينۀ سازمان دولت و شكل حكومت و
وظايف هركدام از دستگاهها و نهادهاى آن و حقوق مردم و روابط متقابل امام و امت
است، مطلبى واضح و بىنياز از توضيح است.
با روشن شدن موضوع حقوق اساسى كه دو موضوع «چگونگى حكومت، قدرت و
حاكميت عمومى» و «حقوق و آزادىهاى فرد» بود و با توجه به هدف و سير كلى بحث در
حقوق اساسى كه در حقيقت چارهجويى براى تأمين دو نياز و دو اصل اساسى فوق، در يك
چارچوب و تشكيلات و قلمروى جامع بهحساب مىرفت، اينك اين سئوال مطرح مىشود كه
روشهاى بررسى ديدگاهها در زمينههاى ذكر شده بايد متكى بر عقل و منطق و بحثهاى
نظرى باشد يا از عينيت هاى جامعه و تاريخ گرفته شود و مسائل بر اساس آنچه در جامعه
قابل تجربه است، بررسى شود.
با وجود اينكه حقوق اساسى بعنوان رشتهاى از مجموعه قواعد حقوقى
علم است و نظرى نيز هست اين پرسش ناشى از ترديد، از آنجا سرچشمه گرفته است كه اغلب
آنچه مدون مىشود در عمل به كارگرفته نمىشود. چرا؟